English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to gain time به بهانه گذراندن
Other Matches
pretext بهانه
fictions بهانه
fiction بهانه
comeback بهانه
comebacks بهانه
excusing بهانه
excuses بهانه
excused بهانه
plea بهانه
pleas بهانه
alibi بهانه
pegs بهانه
peg بهانه
subterfuge بهانه
subterfuges بهانه
cover shame بهانه
essoin بهانه
pretexts بهانه
guize بهانه
put off بهانه
alibis بهانه
excuse بهانه
allegations بهانه
allegation بهانه
fetched بهانه طفره
fetches بهانه طفره
alibis بهانه اوردن
masks لفافه بهانه
pretence بهانه ادعا
mask لفافه بهانه
factitious بهانه کننده
pretense بهانه ادعا
persnickety بهانه گیر
evasion بهانه حیله
pretenses بهانه ادعا
pretences بهانه ادعا
to offer an excuse بهانه انگیختن
feigner بهانه انگیز
to pretend an excuse بهانه کردن
alibi بهانه اوردن
under the d. of به بهانه درلفافه
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
To make excuses . To quibble. بهانه کردن
evasions بهانه حیله
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
pretext بهانه اوردن
nitpicking بهانه گیری
finicky بهانه گیر
To find fault. بهانه گرفتن
under the pretence of illness به بهانه نا حوشی
under the plea of بعنوان به بهانه
under the mask of به بهانه در لفافه
pretexts بهانه اوردن
fetch بهانه طفره
pernickety بهانه گیر
purporst بهانه مفهوم شدن
inexcusable بدون بهانه نبخشیدنی
feignedly ازروی بهانه باتزویر
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
feigningly از روی بهانه یا تزویر
excuseless بهانه برمدار نبخشیدنی
dissembles وانمودکردن بهانه کردن
dissembling وانمودکردن بهانه کردن
dissembled وانمودکردن بهانه کردن
dissemble وانمودکردن بهانه کردن
to a ignorance نادانی بهانه کردن
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
A fusspot. آدم بهانه گیر (ایرادی )
an implausible excuse بهانه یا عذر غیر موجه
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
to pretend an excuse عذر برانگیختن بهانه انگیختن
picked quarrel نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
pass گذراندن
passed گذراندن
to rime away one's time گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
to be at ease به گذراندن
avert گذراندن
averted گذراندن
averting گذراندن
to make a shift گذراندن
survive گذراندن
survived گذراندن
survives گذراندن
surviving گذراندن
passes گذراندن
averts گذراندن
temporize وقت گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
token passing گذراندن نشانه
to sleep away one's time بخواب گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
play away به بازی گذراندن
leach از صافی گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
interlace ازهم گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
filrate از صافی گذراندن
filtration از صافی گذراندن
temporalize وقت گذراندن
belate ازموقع گذراندن
to rough it سخت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
idlest وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
temporized وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
temporizes وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
temporizing وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
temporised وقت گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
filtering از صافی گذراندن
niggles وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
piddles وقت گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
idles وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
idle وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
grips بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
passes گذراندن تصویب شدن
passed گذراندن تصویب شدن
pass گذراندن تصویب شدن
lobby برای گذراندن لایحهای
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
lobbies برای گذراندن لایحهای
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
gripped بریدگی برای گذراندن اب
grip بریدگی برای گذراندن اب
dawdling بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
temporizing بدفع الوقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
while سپری کردن گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
get on گذران کردن گذراندن
temporized بدفع الوقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com