Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (8 milliseconds)
English
Persian
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
Search result with all words
run into
برخوردن تصادف کردن با
Other Matches
to come across
برخوردن به
run upon
برخوردن به
come across
برخوردن به
to tun a
برخوردن بر
to fall across anything
بچیزی برخوردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to wound somebody's pride
به غیرت کسی برخوردن
coincidence
تصادف
chancing
تصادف
accident
تصادف
shunts
تصادف
occurence
تصادف
occurance
تصادف
collisions
تصادف
accidentalism
تصادف
chances
تصادف
chanced
تصادف
chance
تصادف
coincidences
تصادف
accidentalness
تصادف
at random
به تصادف
fortuity
تصادف
impingement
تصادف
shunt
تصادف
encounters
تصادف
encountering
تصادف
encountered
تصادف
encounter
تصادف
concurrence
تصادف
shunted
تصادف
random
تصادف
collision
تصادف
randomly
تصادف
occurrence
تصادف
accidents
تصادف
occurrences
تصادف
gambling
تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
accidentalism
تصادف گرایی
at random
<adv.>
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
by accident
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
by chance
<adv.>
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
to tun a
تصادف کردن با
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
to come in to collision
تصادف کردن
run upon
تصادف کردن با
run against
تصادف کردن با
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
collided
تصادف کردن
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
come into collision
تصادف کردن
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
collide
تصادف کردن
occurrence
تصادف رویداد
occurrences
تصادف رویداد
accident
تصادف اتومبیل
accidents
تصادف اتومبیل
jar
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
impinged
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
impinge
تصادف کردن
incidence
تصادف وقوع
collides
تصادف کردن
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
crushed
تصادف کردن
hit
ضربت تصادف
crush
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن
hits
ضربت تصادف
hitting
ضربت تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
crushes
تصادف کردن
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
To have an accident.
دچار تصادف شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
occasioned
تصادف باعث شدن
occasion
تصادف باعث شدن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
pile-ups
تصادف چند ماشین
pile-up
تصادف چند ماشین
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
log jam
تصادف موج سواران
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
hurtling
با چیزی تصادف کردن
endo
تصادف منجر به واژگونی
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
accidence
پیش امد تصادف
occasions
تصادف باعث شدن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collides
تصادف کردن برخورد کردن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com