Dictiornary-Farsi | به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (16 milliseconds)

English	Persian
de minimis exception	به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن


Other Matches

de minimis	خیلی جزئی [که به حساب شمرده شود] [قانون]
to feel sure	خاطر جمع بودن
To be punctual . To be on time .	سر وقت آمدن ( بودن )
gob [British E]	شکلک [به خاطر قهر بودن]
a small grimace	شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout	شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue	شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap	شکلک [به خاطر قهر بودن]
to pull [British E] / make [American E] a face	شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
to look [feel] like a million dollars	بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
red	بدهکار بودن حساب
blacks	بستانکار بودن در حساب
blackest	بستانکار بودن در حساب
black	بستانکار بودن در حساب
blacker	بستانکار بودن در حساب
blacked	بستانکار بودن در حساب
reds	بدهکار بودن حساب
reddest	بدهکار بودن حساب
redder	بدهکار بودن حساب
get off <idiom>	پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
retail bin	انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
The climate of Europe desnt suit me.	حال آمدن ( بهوش آمدن )
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
combat resolution	تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
cost plus contracts	به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckons	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
overdrawn account	حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense	هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
equity accounts	حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
clearance	تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account.	کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
exeptional	استثنا
exceptions	استثنا
exception	استثنا
exclusiveness	استثنا
with the exception of	به استثنا به جزء
exception handling	استثنا گردانی
exceptor	استثنا کننده
exept	استثنا کردن
unexceptional	بدون استثنا
To cook the books.	حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
demurs	استثنا قائل شدن تاخیر
demurring	استثنا قائل شدن تاخیر
The exception proves the rule.	استثنا قاعده را ثابت میکند.
demur	استثنا قائل شدن تاخیر
when, just for once, I ...	اگر من یک بار به طور استثنا ...
to make an exception	استثنا کردن یا قائل شدن
demurred	استثنا قائل شدن تاخیر
privilege	دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning	تصفیه حساب صورت حساب
reckonings	تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register	بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account	حساب صورت حساب
no year oppropriation	حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a	اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer	ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
without any reservation	بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
minds	خاطر
sake	خاطر
remembrance	خاطر
behalf	خاطر
mind	خاطر
minding	خاطر
on account of somebody [something]	به خاطر
for the love of	به خاطر,
for his sake	به خاطر او
Due to	به خاطر
To stretch . to be elastic .	کش آمدن
lapse	به سر آمدن
To be overpowered.	از پا در آمدن
lacerated	خاطر ازرده
gladness	مسرت خاطر
despondent <adj.>	افسرده خاطر
umbrageous	رنجیده خاطر
in service	به خاطر خدمت
free will	طیب خاطر
security	اسایش خاطر
amativeness	خاطر خواهی
for his sake	برای خاطر او
solace	تسلیت خاطر
downhearted <adj.>	افسرده خاطر
depressed <adj.>	افسرده خاطر
of ones own accord	بطیب خاطر
tranquility	اسایش خاطر
tranquillity	اسایش خاطر
spontaneous generation	بطیب خاطر
uneasiness	خاطر تشویش
gladly	با مسرت خاطر
sure	خاطر جمع
surest	خاطر جمع
surer	خاطر جمع
self gratification	ترضیه خاطر
to imprint on the mind	در خاطر نشاندن
to escape one's memory	از خاطر رفتن
peace of mind	اسودگی خاطر
ex officio	به خاطر شغل
leisurely	بافراغت خاطر
attention	خاطر حواس
attentions	خاطر حواس
in view of <idiom>	به خاطر اینکه
smaller	جزئی کم
portions	جزئی
petty	جزئی
picayune	جزئی
picayubnish	جزئی
paltry	جزئی
piddling	جزئی
negligible	جزئی
portion	جزئی
retail	جزئی
paultry	جزئی
fiddling	جزئی
trifling	جزئی
remotest	جزئی
small	جزئی کم
remoter	جزئی کم
smallest	جزئی کم
corpuscular	جزئی
peppercorns	جزئی
remote	جزئی
remoter	جزئی
imperceptible	جزئی
remote	جزئی کم
peppercorn	جزئی
adaphorous	جزئی
peddling	جزئی
A part of the whole .	جزئی از کل
remotest	جزئی کم
minute	جزئی
snatch	جزئی
potty	جزئی
hexamerous	شش جزئی
sexpartite	شش جزئی
indifferent	جزئی
potties	جزئی
duple	دو جزئی
ternal	سه جزئی
inappreciable	جزئی
parcel	جزئی از یک کل
snatches	جزئی
haxamerous	شش جزئی
parcels	جزئی از یک کل
snatched	جزئی
nominal	جزئی
snatching	جزئی
partial	جزئی
rushing	جزئی
rushed	جزئی
rush	جزئی
snatchy	جزئی
two limbed	دو جزئی
inconsiderable	جزئی
triparite	سه جزئی
To be on (come to )the booil.	جوش آمدن
To come into existence .	بوجود آمدن
to water [of eyes]	اشک آمدن
come on strong <idiom>	فائق آمدن
to shoot one's mouth off <idiom>	لاف آمدن
to get back on one's feet	به حال آمدن
to come to a boil	به جوش آمدن
To back down .	کوتاه آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.	غالب آمدن
to go wrong	بد از آب در آمدن [داستانی]
to turn out badly	بد از آب در آمدن [داستانی]
up <adv.>	به بالا [آمدن]
to proceed	پیش آمدن
to be valid	به شمار آمدن
show-off <idiom>	قپی آمدن
accords	دلخواه طیب خاطر
accord	دلخواه طیب خاطر
nuisances	مایه تصدیع خاطر
accorded	دلخواه طیب خاطر
for a mere nothing	برای خاطر هیچ
point	خاطر نشان کردن
to impress on the mind	خاطر نشان کردن
for security reasons	به خاطر دلایل امنیتی
nuisance	مایه تصدیع خاطر
For your sake .	محض خاطر شما
stamp on the mind	خاطر نشان کردن
to stamp on the mind	خاطر نشان کردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .	محض خاطر خدا
for reasons of safety	به خاطر دلایل امنیتی
in the interests of truth	برای خاطر راستی
for pity's sake	برای خاطر خدا
for a song <idiom>	به خاطر پول کمی
for god's sake	برای خاطر خدا
relief	ترمیم اسایش خاطر
to imprint on the mind	خاطر نشان کردن
for mercy sake	برای خاطر خدا
for nothing	برای خاطر هیچ
put one's finger on something <idiom>	کاملابه خاطر آوردن
certes	خاطر جمعی تحقیق
for ones own hand	به خاطر خود شخص
spontaneously	به طیب خاطر بی اختیار
depend upon it	خاطر جمع باشید
take it out on <idiom>	بی محلی به خاطر عصبانیت