English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
inhaul به داخل کشنده
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
inhalant بو کشنده
murderous کشنده
alluring کشنده
drainer اب کشنده
tensioner کشنده
suicidal کشنده
lethiferous کشنده
attractive کشنده
tensor کشنده
sorbent کشنده
puller کشنده
pestilent کشنده
killers کشنده
killer کشنده
tractive کشنده
lethal کشنده
fatal کشنده
pernicious کشنده
delineator کشنده
deathy کشنده
enticing کشنده
mortal کشنده
deadlier کشنده
inviting کشنده
deadliest کشنده
plotter کشنده
deadly کشنده
tracker کشنده
trackers کشنده
prepossessing کشنده
plotters کشنده
murderer کشنده
perishing کشنده
murderers کشنده
assassinator کشنده
death ful کشنده
mortals کشنده
howling زوزه کشنده
dragman میکشد کشنده
killings کشنده دلربا
killing کشنده دلربا
lethality کشنده بودن
pestilently بطور کشنده
drawers کشنده برات یا چک
drawer کشنده برات یا چک
introversive بدرون کشنده
ovicidal کشنده تخم
it is mortal to him کشنده اوست
lancinating تیر کشنده
herbicidal کشنده گیاهان
hauling part قسمت کشنده
nonlethal غیر کشنده
death blow ضربت کشنده
introvertive بدرون کشنده
fungicidal کشنده قارچ
drum plotter کشنده طبله
howling جیغ کشنده
stertorous خرناس کشنده
killer whales وال کشنده
mortally بطور کشنده
tractive effort نیروی کشنده
killer whale وال کشنده
disinfestant ماده کشنده حشرات
nitrogen mustard گاز کشنده خردل
median lethal dose دوز متوسط کشنده
lethal وابسته به مرگ کشنده
adducent بداخل کشنده مقرب
downhaul طناب پایین کشنده
invitingly بطور جالب یا کشنده
pesticides کشنده حشره موذی
dead ground اتصال به زمین کشنده
ejector پوکه کش بیرون کشنده
pesticide کشنده حشره موذی
attractively بطور کشنده یا جاذب
boat falls طناب بالا کشنده قایق
biocid قاطع حیات کشنده حشرات
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
raymond hook قلاب بالا کشنده قایق
electron withdrawing substituent گروه استخلافی الکترون کشنده
slaughterous مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
caricaturists کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
caricaturist کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
rodenticide دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
lanciation سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
interiors داخل
interior داخل
aboard داخل
interiorly از داخل
insides داخل
anie داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
inside داخل
within <prep.> در داخل
intra داخل
lineball داخل
withindoors در داخل
within در داخل
downhaul پایین کشیدن رشته پایین کشنده
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to line-jump داخل صف زدن
to step in داخل شدن
to step inside داخل شدن
inhaul به داخل کشیدن
to walk in داخل شدن
anieoro از داخل به خارج
to cut in line داخل صف زدن
cross hair خط داخل دوربین
impenetrable داخل نشدنی
anieoro به طرف داخل
to cut in داخل شدن
intraspecies داخل گونهای
intrant داخل شونده
intradivision در داخل لشگر
interurban داخل شهری
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
to get into داخل شدن در
to go in داخل شدن
to go into داخل شدن در
to play at داخل شدن در
to work in داخل کردن
on berth در داخل بندر
uchi uke دفاع از داخل
intromit داخل کردن
introgresseive داخل شونده
interchart در داخل نقشه
interior wiring سیمکشی داخل
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
withindoors افراد داخل
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
grind internally داخل را ساییدن
work in داخل کردن
engaged in war داخل جنگ
implode از داخل ترکیدن
implosion انفجار از داخل
inside wiring سیمکشی داخل
phase in داخل کردن
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
inbound داخل مرز
inboard به سمت داخل
inboard به طرف داخل
inboard داخل کشتی
in and out داخل وخارج
intercellular داخل سلولی
interns داخل شدن در
ingratiating داخل کردن
enters داخل کردن
entered داخل شدن
inward داخل رونده
incorporating داخل کردن
intern داخل شدن در
incorporates داخل کردن
on line داخل رده
incorporate داخل کردن
enter داخل شدن
enter داخل کردن
enters داخل شدن
ingratiate داخل کردن
ingratiated داخل کردن
ingratiates داخل کردن
entered داخل کردن
intercontinental داخل قاره
interning داخل شدن در
withindoors اشخاص داخل منزل
bore داخل لوله توپ
swap in مبادله کردن به داخل
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
inside of داخل و یا توی چیزی
inner space داخل منظومه شمسی
cylinder jacket استری داخل سیلندر
court tennis تنیس داخل سالن
to go to the front داخل جنگ شدن
wall entrance عبور از داخل دیوار
indoor soccer فوتبال داخل سالن
enter داخل عضویت شدن
gun bore داخل لوله توپ
home market بازار داخل کشور
furnace room فضای داخل کوره
furnace campaign عملیات داخل کوره
to come in داخل شدن بدردخوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com