Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (12 milliseconds)
English
Persian
inhaul
به داخل کشیدن
Search result with all words
extrude
از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extruded
از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extrudes
از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
extruding
از داخل حدیده یا قالب بیرون کشیدن اشترانق پرسه
heave in
کشیدن به داخل
olympic lift
بدل کنده یک چاک با کشیدن پای حریف از داخل
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
Other Matches
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
bouse
بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
weight
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone .
ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
snuffles
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffle
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffling
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
twinge
درد کشیدن تیر کشیدن
agonise
زحمت کشیدن درد کشیدن
twinges
درد کشیدن تیر کشیدن
drags
کشیدن بزور کشیدن
dragged
کشیدن بزور کشیدن
drag
کشیدن بزور کشیدن
within
<prep.>
در داخل
intra
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
insides
داخل
aboard
داخل
within
در داخل
lineball
داخل
inside
داخل
interiorly
از داخل
withindoors
در داخل
anie
داخل
interiors
داخل
interior
داخل
intrant
داخل شونده
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
to walk in
داخل شدن
to get into
داخل شدن در
to step in
داخل شدن
cross hair
خط داخل دوربین
intradivision
در داخل لشگر
to cut in
داخل شدن
intraspecific
داخل گونهای
ingratiates
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
introgresseive
داخل شونده
on berth
در داخل بندر
to step inside
داخل شدن
intromit
داخل کردن
intratheater
در داخل صحنه
impenetrable
داخل نشدنی
anieoro
به طرف داخل
intraspecies
داخل گونهای
to play at
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
intern
داخل شدن در
ingratiating
داخل کردن
anieoro
از داخل به خارج
inward
داخل رونده
to work in
داخل کردن
work in
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
immit
داخل کردن
imbark
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
entered
داخل کردن
incorporating
داخل کردن
enters
داخل شدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to cut in line
داخل صف زدن
inhaul
به داخل کشنده
implode
از داخل ترکیدن
to line-jump
داخل صف زدن
ingressive
داخل شونده
inbound
داخل مرز
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
in and out
داخل وخارج
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
intercontinental
داخل قاره
on line
داخل رده
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
he is not in it
داخل نیست
interchart
در داخل نقشه
interns
داخل شدن در
intermolecular
در داخل ذرات
engaged in war
داخل جنگ
implosion
انفجار از داخل
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
interservice
داخل قسمت
uchi uke
دفاع از داخل
intercellular
داخل سلولی
withindoors
افراد داخل
enter
داخل شدن
ingoing
داخل شونده
grind internally
داخل را ساییدن
interurban
داخل شهری
enters
داخل کردن
inside wiring
سیمکشی داخل
phase in
داخل کردن
interior wiring
سیمکشی داخل
phase in
به ترتیب داخل شدن
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bore
داخل لوله توپ
coolants
مایع داخل رادیاتور
on side
در داخل خط خارج نشده
ingredient
داخل شونده عوامل
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
bores
داخل لوله توپ
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
reentrant
دوباره داخل شونده
ingredients
داخل شونده عوامل
coolant
مایع داخل رادیاتور
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
launch into politics
داخل سیاست شدن
reentrant
متوجه بسمت داخل
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
enter
داخل عضویت شدن
inside of
داخل و یا توی چیزی
furnace room
فضای داخل کوره
furnace campaign
عملیات داخل کوره
withindoors
اشخاص داخل منزل
wall entrance
عبور از داخل دیوار
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
up country
نواحی داخل کشور
inner space
داخل منظومه شمسی
gun bore
داخل لوله توپ
enters
داخل عضویت شدن
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
implode
از داخل منفجر شدن
entered
داخل عضویت شدن
home
جا به داخل لوله راندن
homes
جا به داخل لوله راندن
i went in to the garden
داخل باغ شدم
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
home market
بازار داخل کشور
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
intratheater
داخل صحنه عملیات
to breakin
خودرا داخل کردن
plunges
ناگهان داخل شدن
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
court tennis
تنیس داخل سالن
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
to go to the front
داخل جنگ شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
intrant
داخل نفوذ کننده
irreptitious
نهانی داخل شده
plunged
ناگهان داخل شدن
built in
موجود در داخل چیزی
plunge
ناگهان داخل شدن
sightings
دیدن از داخل دوربین
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
sighting
دیدن از داخل دوربین
swap in
مبادله کردن به داخل
to enter the military
داخل نظام شدن
intercoms
دستگاه مخابره داخل ساختمان
manhole
مسیر مدور داخل ناو
to pull in
داخل واگن خانه شدن
intercom
دستگاه مخابره داخل ساختمان
terminal velocity
سرعت گلوله داخل لوله
reentrant
مقعر دوباره داخل شونده
cod
فضای داخل خلیج یادریاچه
rechamber
دوباره به داخل لوله راندن
wainscoting of a room
کار چوبی داخل اطاق
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
reticle
میدان دید داخل دوربین
ramming
راندن گلوله به داخل لوله
atoll
صخرههای مدور داخل دریا
atolls
صخرههای مدور داخل دریا
numerary
داخل کتابهای رسمی شریعتی
intradivision
داخل لشگری داخله لشگر
cavitation
ایجاد حبابهای داخل یک مایع
distance wadding
بوش داخل پوکه فشنگ
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
manholes
مسیر مدور داخل ناو
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
base hit
ضربه به داخل محوطه باامتیاز
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
decoppering
رفع رسوبات مس از داخل لوله
boring bit
چرخ دنده داخل گرد
barrier minefield
میدان مین داخل مانع
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
foamie
اسفنج داخل کفش اسکی
interfertile
قابل لقاح در داخل خود
bilge
بالا بردن فشار داخل خن
internal power
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
home service
خدمات فروش در داخل کشور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com