Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
laboured
به زحمت درست شده
Search result with all words
strike off
بی زحمت درست کردن
Other Matches
joined
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joins
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
OR function
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
and
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
meets
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
join
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
intersections
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
coincidence function
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
intersection
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
disjunction
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
union
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
conjunctions
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
conjunction
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
false
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
alternation
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
unions
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
tempers
درست ساختن درست خمیر کردن
tempered
درست ساختن درست خمیر کردن
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
judiciousness
قضاوت درست تشخیص درست
be the spitting image of someone
<idiom>
درست مثل کسی بودن
[درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
hard working
زحمت کش
arduous
پر زحمت
assiduous
<adj.>
زحمت کش
fagger
زحمت کش
durdge
زحمت کش
eath
بی زحمت
laborious
زحمت کش
troublous
پر زحمت
suffring
زحمت
tugs
زحمت
tugging
زحمت
inconvenience
زحمت
tugged
زحمت
tug
زحمت
to take pains
زحمت یا
inconvenienced
زحمت
effortless
بی زحمت
operose
زحمت کش
kiaugh
زحمت
laboursome
زحمت کش
long suffering
زحمت کش
inconveniencing
زحمت
effortlessly
بی زحمت
inconveniences
زحمت
todo
زحمت
drudge
زحمت کش
suffer
زحمت
pain
زحمت
suffered
زحمت
suffers
زحمت
paining
زحمت
painstakingly
زحمت کش
painstaking
زحمت کش
drudges
زحمت کش
pains
زحمت
sufferings
زحمت
long-suffering
زحمت کش
suffering
زحمت
heavily
به زحمت
botheration
زحمت
diligent
<adj.>
زحمت کش
discomforts
زحمت
studious
<adj.>
زحمت کش
sedulous
<adj.>
زحمت کش
industrious
<adj.>
زحمت کش
discommodity
زحمت
discomfiture
زحمت
hardworking
<adj.>
زحمت کش
discomfort
زحمت
differences
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
alternative
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
difference
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
alternatives
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
EXOR
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
exjunction
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
exclusive
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
tormenting
ازار زحمت
labors
زحمت کوشش
plodding
زحمت کشیدن
plods
زحمت کشیدن
torments
ازار زحمت
plod
زحمت کشیدن
plodded
زحمت کشیدن
travail
رنج زحمت
difficulty
اشکال زحمت
trouble
مزاحمت زحمت
troubles
مزاحمت زحمت
troubling
مزاحمت زحمت
perquisite
زحمت وهنرشخصی
perquisites
زحمت وهنرشخصی
pain
زحمت دادن به
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
paining
زحمت دادن به
pains
زحمت دادن به
Deduct it from my monthly salary .
زحمت را کم کردن
difficulties
اشکال زحمت
tormented
ازار زحمت
torment
ازار زحمت
to put a bout
زحمت دادن
it smells of the lamp
با زحمت فراوان
agreat d. of trouble
بسی زحمت
toil
زحمت کشیدن
toiled
زحمت کشیدن
toiling
زحمت کشیدن
easier
بی زحمت اسوده
easiest
بی زحمت اسوده
easy
بی زحمت اسوده
if it is inconvenient for you
زحمت است زحمت است
cumbrous
مایه زحمت
discommodity
اسباب زحمت
disburdenment
رفع زحمت
labor
زحمت کشیدن
mockery
زحمت بیهوده
labor
زحمت کوشش
studiousness
زحمت کشی
labored
زحمت کوشش
labored
زحمت کشیدن
cumbersome
مایه زحمت
labors
زحمت کشیدن
labour
زحمت کوشش
labour
زحمت کشیدن
productive of annoyance
باعث زحمت
painfulness
زحمت سختی
lostlabour
زحمت بیخود
long suffering
زحمت کشی
discommode
زحمت دادن
inconvenience
اسباب زحمت
bothers
مایه زحمت
bothering
مایه زحمت
bothered
مایه زحمت
problem-free
<adj.>
بدون زحمت
bother
مایه زحمت
trouble-free
<adj.>
بدون زحمت
inconveniencing
اسباب زحمت
inconveniences
اسباب زحمت
inconvenienced
اسباب زحمت
to put to inconvenience
اسباب زحمت شدن
take the trouble
<idiom>
ارزش زحمت را داشتن
painstacking
زحمت سعی و کوشش
incumber
ایباب زحمت شدن
encumbered
اسباب زحمت شدن
emcumber
اسباب زحمت شدن
toiling
کار پر زحمت کشمکش
toiled
کار پر زحمت کشمکش
toil
کار پر زحمت کشمکش
productive of annoyance
زحمت رسان ازارنده
if you please
بیزحمت زحمت کشیده
encumbering
اسباب زحمت شدن
encumbers
اسباب زحمت شدن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
pesky
زحمت دهنده مزاحم
hach
درشکه کرایهای زحمت
encumber
اسباب زحمت شدن
swink
زحمت کشیدن مشقت
i wish to spqre you trouble
زحمت شما را کم کنم
lay out oneself
بخود زحمت دادن
burn the midnight oil
<idiom>
[زحمت زیاد کشیدن]
encumbrance
اسباب زحمت گرفتاری
cumbrous
اسباب زحمت پرزحمت
encumbrances
اسباب زحمت گرفتاری
raise eyebrows
<idiom>
ایجاد مشکل و زحمت
trouble
رنجه کردن زحمت دادن
troubles
رنجه کردن زحمت دادن
I'll trouble you to be quiet.
می شود بی زحمت حرف نزنی؟
elaborate
به زحمت ساختن دارای جزئیات
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
elaborated
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborates
به زحمت ساختن دارای جزئیات
elaborating
به زحمت ساختن دارای جزئیات
i am sorry to trouble you
ببخشید اسباب زحمت شدم
troublemakers
موجد زحمت ودردسر اشوبگر
Sorry to have troubled(inconvenienced)you.
خیلی می بخشید زحمت دادیم
troublemaker
موجد زحمت ودردسر اشوبگر
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
gravy trains
منبع درامد بدون زحمت
gravy train
منبع درامد بدون زحمت
troubling
رنجه کردن زحمت دادن
to labour
[British English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
bothering
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothers
زحمت دادن مخل اسایش شدن
to labor
[American English]
در کار رنج بردن
[زحمت کشیدن ]
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
bothered
زحمت دادن مخل اسایش شدن
We should be leaving now.
باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
laboriously
ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
bother
زحمت دادن مخل اسایش شدن
to spin one's wheels
<idiom>
بدون نتیجه زحمت کشیدن
[اصطلاح روزمره]
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
NAND function
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که تمام ورودی ها درست باشند و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
dispersion
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است وقتی تمام ورودی ها درست باشند و درست است وقتی یک ورودی نادرست باشد
symmetric difference
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
denials
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
denial
تابع منط قی که نتیجه آن نادرست است وقتی همه ورودی ها درست باشد و درست است اگر ورودی نادرست باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com