Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (47 milliseconds)
English
Persian
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
Search result with all words
swap
بیرون کردن
swapped
بیرون کردن
swaps
بیرون کردن
swopped
بیرون کردن
swopping
بیرون کردن
swops
بیرون کردن
deportation
تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
force
بیرون کردن
forces
بیرون کردن
forcing
بیرون کردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drives
عقب نشاندن بیرون کردن
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
eliminate
بیرون کردن
eliminated
بیرون کردن
eliminates
بیرون کردن
eliminating
بیرون کردن
flange
لبه دار کردن لبه بیرون امده چرخ
flanges
لبه دار کردن لبه بیرون امده چرخ
extract
بیرون کشیدن استخراج کردن
extracted
بیرون کشیدن استخراج کردن
extracting
بیرون کشیدن استخراج کردن
extracts
بیرون کشیدن استخراج کردن
evict
مستردداشتن بیرون کردن
evicted
مستردداشتن بیرون کردن
evicting
مستردداشتن بیرون کردن
evicts
مستردداشتن بیرون کردن
dispossess
بیرون کردن رهاکردن
dispossessed
بیرون کردن رهاکردن
dispossesses
بیرون کردن رهاکردن
dispossessing
بیرون کردن رهاکردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
eject
بیرون کردن
ejected
بیرون کردن
ejecting
بیرون کردن
ejects
بیرون کردن
cashier
بیرون کردن
cashiers
بیرون کردن
fire
بیرون کردن انگیختن
fired
بیرون کردن انگیختن
fires
بیرون کردن انگیختن
unearth
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearthed
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearthing
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
unearths
از لانه بیرون کردن از زیردراوردن
exorcised
بیرون کردن
exorcises
بیرون کردن
exorcising
بیرون کردن
exorcize
بیرون کردن
exorcized
بیرون کردن
exorcizes
بیرون کردن
exorcizing
بیرون کردن
emit
بیرون دادن خارج کردن
emit
بیرون دادن از خود خارج کردن
emits
بیرون دادن خارج کردن
emits
بیرون دادن از خود خارج کردن
emitted
بیرون دادن خارج کردن
emitted
بیرون دادن از خود خارج کردن
emitting
بیرون دادن خارج کردن
emitting
بیرون دادن از خود خارج کردن
outcrop
سر بیرون کردن
outcrops
سر بیرون کردن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
jettison
پرتاب کردن به بیرون
jettisoned
پرتاب کردن به بیرون
jettisoning
پرتاب کردن به بیرون
jettisons
پرتاب کردن به بیرون
block the plate
موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
demobilize
ازحالت بسیج بیرون اوردن بحالت صلح دراوردن دموبیلیزه کردن
disafforest
ازحال جنگلی بیرون اوردن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
disforest
ازحال جنگلی بیرون امدن ازرعایت قانون جنگل هامعاف کردن
expectorate
ازسینه بیرون کردن
exsibilate
باصوت وهوازصحنه نمایش بیرون کردن
exsufflate
بافوت بیرون کردن
fire out
بیرون کردن
to fire out
بیرون کردن
laugh one out of a habit
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
luxate
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن
paravial
بیرون کردن مستاجر
send down
دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
to charm away
بیرون کردن
to conjure anevil spirit
روح پلیدی را بیرون کردن
to crowd out
ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
to drive out
بیرون کردن
to hunt away
بیرون کردن
to drum out
بیرون کردن
to give the sack
بیرون کردن
to hunt out
بیرون کردن
to inch out
خرد خرد بیرون کردن
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
Other Matches
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
out
اخراج کردن اخراج شدن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
extrusive
اخراج کننده بیرون امده
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
swopping
اخراج کردن
send down
اخراج کردن
oust
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
exorcise
اخراج کردن
eviction
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
can
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
expelling
اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
expel
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
swap
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
swaps
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
swops
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
sack
اخراج کردن یاشدن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
sacks
اخراج کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
to put off
بور کردن بیرون کردن
to stuck out
بیرون کردن
to pack off
بیرون کردن
to send down
بیرون کردن
un arth
ازلانه بیرون کردن
pour out
<idiom>
به بیرون مساطه کردن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to put out
بیرون کردن رنجاندن
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
unkennel
از سوراخ یا لانه بیرون کردن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
to wave away
باشاره دست بیرون کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
in and out
<idiom>
اغلب به بیرون رفتوآمد کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
to strain at a gnat
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
ungear
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
witjout
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejects
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
extrusion
بیرون اندازی بیرون امدگی
eject
بیرون راندن بیرون انداختن
ejected
بیرون راندن بیرون انداختن
ejecting
بیرون راندن بیرون انداختن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
banishment
اخراج
evacuation
اخراج
deportation
اخراج
foul out
اخراج
disqualified
اخراج
evictions
اخراج
extrusion
اخراج
disqualifies
اخراج
disqualify
اخراج
exclusion
اخراج
excomminucation
اخراج
eviction
اخراج
rustication
اخراج
deports
اخراج
expulsions
اخراج
expulsion
اخراج
lay off
اخراج
dismissals
اخراج
dislodgement
اخراج
deposal
اخراج
ejection
اخراج
firing
اخراج
dismissal
اخراج
ouster
اخراج
deport
اخراج
the boot
اخراج
out lawry
اخراج
deported
اخراج
deporting
اخراج
disqualifying
اخراج
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
let go
<idiom>
اخراج شدن
dismissal
اخراج از شغل
get the ax
<idiom>
اخراج شدن
dismissals
اخراج از شغل
expellable
قابل اخراج
deportee
اخراج شده
dismissal
اخراج از خدمت
dismissal
انفصال اخراج
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
walking papers
<idiom>
برگه اخراج
brush off
اخراج بی ادبانه
deportees
اخراج شده
excommunicable
سزاوارتکفیریا اخراج
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
dismissals
اخراج از خدمت
dismission
انفصال اخراج
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
dismissals
انفصال اخراج
expulsion
اخراج از کشور
send-offs
اخراج بازیگر
reseau
اخراج اشعه
suspensions
اخراج موقت
suspension
اخراج موقت
out-
اخراج بازیگر
outed
اخراج بازیگر
send-off
اخراج بازیگر
expulsions
اخراج از کشور
xenelasia
اخراج بیگانگان
deportation
اخراج از کشور
out
اخراج بازیگر
send off
اخراج بازیگر
avaunt
دستور اخراج
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
boot
اخراج چاره یافایده
discharges
اخراج تخلیه الکتریکی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com