Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
He takes ( heels) much interest in politics.
به سیاست خیلی علاقه دارد
Other Matches
ladies' man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
ladies' men
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
lady's man
مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
bookworms
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
bookworm
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
he has much merit
خیلی قابلیت دارد
it is wringing
خیلی تراست یا اب دارد
it is of frequent
خیلی مورد دارد
It is much sought after
خیلی طالب دارد.
She is too damned fussy
خیلی ادا واطوار دارد
beau
مردیکه خیلی بزن توجه دارد
This food is very nourshing .
این غذا خیلی قوت دارد
wrought
اهنی که کمتر از سه درصد ذغال دارد و خیلی سخت و چکش خور است
disinterest
بی علاقه کردن بی علاقه شدن
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
She is a bit too copy .
خیلی ناز دارد ( ناز میکند )
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
rattling
خیلی تند خیلی خوب
uninterested
بی علاقه
unresponsive
بی علاقه
nonchalant
بی علاقه
bind
علاقه
ties
علاقه
fondness
علاقه
tie
علاقه
disinterested
: بی علاقه
interest
علاقه
affection
علاقه
stomachy
بی علاقه
interest
علاقه .
penchant
علاقه
interests
علاقه
binds
علاقه
interests
علاقه .
enthusiasts
علاقه مند
concerned
علاقه مند
enthusiast
علاقه مند
enthusiastic
علاقه مند
self concern
علاقه بنفس
beloved
مورد علاقه
fondly
از روی علاقه
interested
علاقه مند
property
علاقه مایملک
calf love
علاقه دمدمی
it is of interest to me
من در ان علاقه مندم
liking
ذوق علاقه
laceman
علاقه بند
renunciation
قطع علاقه
necrophagia
علاقه به اجساد
disaffection
عدم علاقه
disinterest
علاقه نداشتن
(not one's) cup of tea
<idiom>
علاقه ویژه
focal point
علاقه - سرگرمی
interestedness
علاقه مندی
put up with
<idiom>
علاقه مند
consuming
علاقه-عشق
tendencies
علاقه مختصر
tendency
علاقه مختصر
going for (someone)
<idiom>
علاقه کسی
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
emergency
خیلی خیلی فوری
emergencies
خیلی خیلی فوری
fancy
تفننی علاقه داشتن به
fancied
تفننی علاقه داشتن به
fanciest
تفننی علاقه داشتن به
heterosexuality
علاقه بجنس مخالف
fancying
تفننی علاقه داشتن به
fancies
تفننی علاقه داشتن به
disaffect
از علاقه و محبت کاستن
To sever ones ties . to lose interest.
قطع علاقه کردن
You have piqued my interest in ...
تو من را به ... علاقه مند کردی.
To be interested in ( keen on ) some thing .
به چیزی علاقه داشتن
to pique
علاقه مند کردن
unconcern
عدم علاقه خونسردی
uniterested
بی علاقه بی دخل وتصرف
shebang
امر مورد علاقه
fancy free
بی علاقه عاری از عشق
spelunking
علاقه به غار شناسی
interested parties
اشخاص ذی نفع یا علاقه مند
idiopathy
علاقه خاص ناخوشی جداگانه
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
earnest
سنگین علاقه شدید به چیزی
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
uncommunicative
بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر
wanderlust
علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
turfman
صاحب اسب و علاقه مند به اسبدوانی
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
theatre fiend
آدم دیوانه وار علاقه مند به تیاتر
adonis
جوان زیبایی که مورد علاقه افرودیت بود
shrug your shoulders
<idiom>
نشانه بی علاقه
[لاقید]
یا نا آگاه بودن
[اصطلاح]
heterosexual
مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف
the iron interest
کسانی که در معاملات اهن علاقه مند هستند
heterosexuals
مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف
aficionado
کسی که بسیار آگاه و علاقه مند به فعالیتی است.
Absence makes the heart grow fonder.
<proverb>
جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
association for women in computing
متشکل از افرادی که پردازش کامپیوتر علاقه مند هستند
addict
کسی که بسیار آگاه و علاقه مند به فعالیتی است
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
fiend
دارای احساسات شدید
[دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
nympholepsy
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
May be I can interest you in this issue .
شاید بتوانم علاقه شما را به این مطلب جلب نمایم
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
hacker
فردی که علاقه بکار کامپیوترندارد اما از طریق سعی وخطا می خواهد ان را فراگیردهواخواه
hackers
فردی که علاقه بکار کامپیوترندارد اما از طریق سعی وخطا می خواهد ان را فراگیردهواخواه
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish.
اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
policy
سیاست
politic
سیاست
kingcraft
سیاست
diplomacy
فن سیاست
king craft
سیاست
politcs
سیاست
politics
سیاست
policies
سیاست
feather-bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
feather bedding
مقصود حقوقی است که به اشخاص بی علاقه به کار یا کسانی که از کارمی دزدند پرداخت میشود
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
policy makers
سیاست گذاران
public policy
سیاست عمومی
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
power politics
سیاست زور
realpolitik
سیاست تجربی
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
restrictionism
سیاست محدودیت
policy making
سیاست گذاری
realpolitik
سیاست زور
neutralism
سیاست بی طرفی
public life
زندگی در سیاست
realpolitik
سیاست عملی
commercial policy
سیاست بازرگانی
king craft
سیاست پادشاهی
colonialism
سیاست مستعمراتی
fiscal policy
سیاست مالی
policy-making
سیاست گذاری
politics
سیاست مدون
politics
علم سیاست
politicians
سیاست مدار
politicians
وارددر سیاست
politicians
اهل سیاست
politician
سیاست مدار
politician
وارددر سیاست
politician
اهل سیاست
politcs
سیاست شناسی
politcs
علم سیاست
financial policy
سیاست مالی
wage policy
سیاست دستمزد
acrobats
سیاست باز
acrobat
سیاست باز
political sclence
سیاست مدن
policy of contianment
سیاست تحدیدی
expansionary policy
سیاست انبساطی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
fair deal
سیاست منصفانه
diplomacy
سیاست سیاستمداری
health policy
سیاست بهداشتی
employment policy
سیاست اشتغال
monetary policy
سیاست پولی
policy
مسلک سیاست
national policy
سیاست ملی
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
economic policy
سیاست اقتصادی
foreign policy
سیاست خارجی
monopolist
سیاست انحصاری
the policy of the government
سیاست دولت
tax policy
سیاست مالیاتی
mercantilism
سیاست بازرگانی
policies
مسلک سیاست
anti development policy
سیاست ضد توسعه
development policy
سیاست توسعه
budgetary policy
سیاست بودجهای
new deal
سیاست جدید
stop go policy
سیاست تثبیت
social policy
سیاست اجتماعی
diplomatically
سیاست مابانه
income policy
سیاست درامدی
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
isolationism
پیروی از سیاست انزوا
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
nonintervention
سیاست کناره گیری
credit squeeze
سیاست انقباض اعتبار
diplomatize
سیاست مداری کردن
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com