Dictiornary-Farsi | به شمار آمدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 167 (9 milliseconds)

English	Persian
to be valid	به شمار آمدن


Other Matches

get off <idiom>	پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
speedometer odometer	تاکومتر با کیلومتر شمار سرعت سنج با کیلومتر شمار
The climate of Europe desnt suit me.	حال آمدن ( بهوش آمدن )
count	شمار
numberless <adj.>	بی شمار
innumerable <adj.>	بی شمار
numeration	شمار
countless <adj.>	بی شمار
counted	شمار
sumless <adj.>	بی شمار
myriad <adj.>	بی شمار
uncounted	بی شمار
innumerous	بی شمار
measureless	بی شمار
incomputable	بی شمار
unnumbered	بی شمار
counts	شمار
innumerable	بی شمار
counting	شمار
uncountable <adj.>	بی شمار
minimizer	کوچک شمار
sprinkling	شمار اندک
mileage recorder	کیلومتر شمار
miles and miles	فرسخهای بی شمار
step counter	گام شمار
workforce	شمار کارگران
speedometer	کیلومتر شمار
turns counter	دور شمار
submultiple	برخه شمار
sequence counter	ترتیب شمار
revolution conter	دور شمار
pulse counter	ضربه شمار
pulse counter	پالس شمار
pedometer	گام شمار
pedimeter	گام شمار
numerator	برخه شمار
record count	شمار مدارک
location counter	مکان شمار
stopwatches	قدم شمار
stopwatches	گام شمار
stopwatch	قدم شمار
stopwatch	گام شمار
speedometers	کیلومتر شمار
timepieces	گاه شمار
timepiece	گاه شمار
second-hand	ثانیه شمار
timeline	گاه شمار
units	یگان شمار
unit	یگان شمار
metronomes	میزانه شمار
milestone	فرسخ شمار
hour meter	زمان شمار
frequency count	شمار بسامد
chronoscope	لحظه شمار
chronoscope	گاه شمار
calender	گاه شمار
an infinity of reasons	دلایل بی شمار
address counter	نشانی شمار
milestone	فرسنگ شمار
milestone	میل شمار
milestones	فرسخ شمار
to count [as]	به شمار رفتن
milestones	فرسنگ شمار
milestones	میل شمار
metronome	میزانه شمار
cash registers	صندوق پول شمار
log	کیلومتر شمار ناو
tellers	رای شمار تحویلدار
teller	رای شمار تحویلدار
cash register	صندوق پول شمار
metronomic	مطابق میزانه شمار
logs	کیلومتر شمار ناو
chronometer	ساعت شمار دقیق
chronometer	گاه شمار کرونومتر
hour land	عقربه ساعت شمار
milepost	کیلومتر شمار جاده
hour hands	عقربه ساعت شمار
hour hand	عقربه ساعت شمار
sweep hand	عقربه ثانیه شمار
minute hand	عقربه دقیقه شمار ساعت
planetesimal	اجرام کوچک وبی شمار اسمانی
miliary	عرق گزی کوچک وبی شمار
milestones	بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestone	بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
numerator	برخه شمار [شماران] [صورت کسر] [ریاضی]
To stretch . to be elastic .	کش آمدن
lapse	به سر آمدن
To be overpowered.	از پا در آمدن
up <adv.>	به بالا [آمدن]
to get back on one's feet	به حال آمدن
to go wrong	بد از آب در آمدن [داستانی]
to turn out badly	بد از آب در آمدن [داستانی]
show-off <idiom>	قپی آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.	غالب آمدن
to proceed	پیش آمدن
To back down .	کوتاه آمدن
To come into existence .	بوجود آمدن
to come to a boil	به جوش آمدن
come on strong <idiom>	فائق آمدن
To be on (come to )the booil.	جوش آمدن
to water [of eyes]	اشک آمدن
to shoot one's mouth off <idiom>	لاف آمدن
call for someone <idiom>	آمدن وبردن کسی
get over something <idiom>	فائق آمدن برمشکلات
run over <idiom>	فائق آمدن برچیزی
sweep off one's feet <idiom>	بر احساسات فائق آمدن
With the onset of summer.	.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
born with a silver spoon in one's mouth <idiom>	باثروت به دنیا آمدن
bite the bullet <idiom>	فائق آمدن بر مشکلات
to come to oneself <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to become conscious	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to come dressed in your wedding finery	با لباس عروسی آمدن
to unfold	از آب در آمدن [اصطلاح مجازی]
To stop being intransigent.	از خر شیطان پایین آمدن
To stop being adamant (unyielding).	از خر شیطان پائین آمدن
To get the better of someone . To defeat someone .	بر کسی غالب آمدن
To be punctual . To be on time .	سر وقت آمدن ( بودن )
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
to come round [around] <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
resurface	دوباره به سطح آمدن
resurfaced	دوباره به سطح آمدن
resurfaces	دوباره به سطح آمدن
to near something	نزدیک آمدن به چیزی
to approach something	نزدیک آمدن به چیزی
belly flops	با شکم فرود آمدن
to come to <idiom>	به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to rain cats and dogs	سنگ ازآسمان آمدن
to look well	تندرست به نظر آمدن
precede	پیش از چیزی آمدن
precedes	پیش از چیزی آمدن
belly flop	با شکم فرود آمدن
stop out	دیر به خانه آمدن [شب]
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
to approach somebody [something]	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to go towards [British E] / toward [American E] somebody	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to go up to somebody [something]	نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to dislike somebody [something]	بدش آمدن از کسی [چیزی]
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy	قر و غمزه آمدن [دلربائی کردن]
To be born with a silver spoon in ones mouth .	درناز ونعمت بدنیا آمدن
dime a dozen <idiom>	آسان بدست آمدن ،عادی
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
to come straight to the point <idiom>	مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
to regain consciousness	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to recover consciousness	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to hatch out [egg]	بیرون آمدن جوجه [از تخم]
To come out of oness shell.	از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to be into somebody [something] <idiom>	از کسی [چیزی] خوششان آمدن
to come round [British E]	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to come around [American E]	[دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
To dismount from a horse(bicycle).	از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To make eyes.	چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
waltz off with <idiom>	فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To climb down.	پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
To have design on someone . To malign someone .	برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
Out of frying pan into the fire. <proverb>	از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
to look at	نگاه کردن به [نگریستن به] [به نظر آمدن]
His coming here was quite accidental.	آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
de minimis exception	به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom>	واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره]
tide (someone) over <idiom>	کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look [feel] like a million dollars	بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).	پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
air mileage indicator	کیلومتر شمار هواپیما مسافت سنج هواپیما
warp tension	کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
warp patterning	طراحی با تار [گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing	[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]

to be valid

به شمار آمدن