English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (8 milliseconds)
English Persian
adoption به فرزندی پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
Search result with all words
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
Other Matches
filial فرزندی
sonship رابطه فرزندی
adoption قبول به فرزندی
filiation نسل رابطه پدر و فرزندی
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
adoptee کسی که به فرزندی قبول شده است
allow پذیرفتن
hear پذیرفتن
allows پذیرفتن
allowing پذیرفتن
embrace پذیرفتن
embraced پذیرفتن
embraces پذیرفتن
embracing پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
hears پذیرفتن
to take in پذیرفتن
take in پذیرفتن
admitting پذیرفتن
admits پذیرفتن
admit پذیرفتن
accepts پذیرفتن
accepting پذیرفتن
accept پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
risk پذیرفتن خطر
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
deigned لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
to run away with باشتاب پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
risks پذیرفتن خطر
risking پذیرفتن خطر
risked پذیرفتن خطر
snap up بیدرنگ پذیرفتن
hearken بگوش دل پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
co opt بهمکاری پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
co-opting بهمکاری پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
co-opted بهمکاری پذیرفتن
honor پذیرفتن برات
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
co-opt بهمکاری پذیرفتن
deigns لطفا پذیرفتن
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
listen پذیرفتن استماع کردن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co option پذیرفتن بعنوان همکار
matriculates قبول کردن پذیرفتن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
listens پذیرفتن استماع کردن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
adopts درمیان خود پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
listened پذیرفتن استماع کردن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
listening پذیرفتن استماع کردن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take پذیرفتن موثر واقع شدن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com