English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (9 milliseconds)
English Persian
defied به مبارزه طلبیدن
defies به مبارزه طلبیدن
defy به مبارزه طلبیدن
defying به مبارزه طلبیدن
brave به مبارزه طلبیدن
braved به مبارزه طلبیدن
braver به مبارزه طلبیدن
braves به مبارزه طلبیدن
bravest به مبارزه طلبیدن
braving به مبارزه طلبیدن
outdare به مبارزه طلبیدن
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
Search result with all words
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
Other Matches
ask طلبیدن
asked طلبیدن
asking طلبیدن
invites طلبیدن
asks طلبیدن
invited طلبیدن
crave طلبیدن
craved طلبیدن
craves طلبیدن
cravings طلبیدن
invite طلبیدن
seek جوییدن طلبیدن
seeking جوییدن طلبیدن
to ask for quarter بخشش طلبیدن
defied بمبارزه طلبیدن
to call to witness بشهادت طلبیدن
oppugn بمبارزه طلبیدن
obtest بشهادت طلبیدن
call to witness به شهادت طلبیدن
apologise پوزش طلبیدن
defying بمبارزه طلبیدن
defy بمبارزه طلبیدن
defies بمبارزه طلبیدن
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to seek somebody out طلبیدن کسی
challenge بمبارزه طلبیدن
challenged بمبارزه طلبیدن
challenges بمبارزه طلبیدن
seeks جوییدن طلبیدن
to ask blessing پیش ازغذابرکت طلبیدن
blackmailed باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmailing باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmails باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmail باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to shrive oneself گناهان خود را اعتراف کردن وامرزش طلبیدن
to ask pardon for one'ssins برای گناهان خود طلب امرزش طلبیدن
struggle مبارزه
struggled مبارزه
fights مبارزه
struggles مبارزه
fight مبارزه
campaign مبارزه
campaigns مبارزه
bu مبارزه
turn to مبارزه
kumite مبارزه
struggling مبارزه
campaigned مبارزه
campaigning مبارزه
combativeness مبارزه طلبی
class struggle مبارزه طبقهای
sensei مبارزه مسابقهای
kyorougei مبارزه تکواندو
sambon kumite مبارزه سه ضربهای
press campaign مبارزه مطبوعاتی
kachi make مبارزه تا مرگ
jiya kumite مبارزه ازاد
to take up the gauntlet مبارزه راپذیرفتن
combat مبارزه کردن
jisen مبارزه واقعی
Anti – corruption campaign . مبارزه با فساد
ippon kumite مبارزه تک ضربهای
economic warfare مبارزه اقتصادی
challengo مبارزه کردن
battling مبارزه ستیز
class struggle مبارزه طبقاتی
literacy campaign مبارزه با بی سوادی
combats مبارزه کردن
combating مبارزه کردن
combated مبارزه کردن
battle مبارزه ستیز
battled مبارزه ستیز
passives مبارزه منفی
the campaign against terrorism مبارزه با تروریسم
budo روش مبارزه
joust مبارزه کردن
electioneering مبارزه انتخاباتی
election campaign مبارزه انتخاباتی
challengers مبارزه طلب
challenger مبارزه طلب
defiance مبارزه طلبی
jousts مبارزه کردن
jousting مبارزه کردن
jousted مبارزه کردن
passive مبارزه منفی
battles مبارزه ستیز
to take up the gauntlet قبول مبارزه کردن
to take up the glove قبول مبارزه کردن
tatemi میدان مبارزه کاراته
fuku shiki kumite بکارگیری کاتا در مبارزه
jia ippon kumite مبارزه ازاد تک ضربهای
combatant جنگی مبارزه طلب
hajime اغاز مبارزه کاراته
go dan kumite مبارزه با ضربههای 5 تایی
campaigning لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
gage مبارزه طلبی گروگذاشتن
champion مبارزه دفاع کردن از
combatants جنگی مبارزه طلب
campaigns لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
swordplay مبارزه زور ازمایی
championed مبارزه دفاع کردن از
championing مبارزه دفاع کردن از
champions مبارزه دفاع کردن از
campaign لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
struggle for survival مبارزه برای بقاء
struggle for existence مبارزه برای زندگی
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
campaigned لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
challenge round مبارزه با صاحب عنوان
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
campaign رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
pits درگود مبارزه قرار دادن
pit درگود مبارزه قرار دادن
attentions شمشیرباز اماده برای مبارزه
in a battle for world domination مبارزه برای سلطه جهان
conflict ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts ناسازگار بودن مبارزه کردن
attention شمشیرباز اماده برای مبارزه
crusade [against somebody or something] مبارزه [با کسی یا چیزی] [اصطلاح مجازی]
power struggle مبارزه برای صاحب مقام شدن
trench knitfe چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه
bushwhack ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
rematch مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی
tiltyard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
tilting yard میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
press campaingn or stunt مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
The [main] protagonists in the colonial struggle were Great Britain and France. بریتانیا و فرانسه سردمداران [اصلی] در مبارزه مستعمراتی بودند.
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
jiujutsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
down توپ اسکواش دو بار به زمین خورده ناتوان از ادامه مبارزه
appel پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
jiujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
third area conflict جنگ در منطقهای غیر ازسرزمین دو طرف جنگ مبارزه در کشور سوم
To stay the course . تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com