Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
To emborider(embellish) a subject .
به موضوعی شاخ وبرگ دادن
Other Matches
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away .
موضوعی را لو دادن
To drag out an affair . To go on and on .
موضوعی را کش دادن
[بدرازا کشاندن]
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
make a diplomatic representation
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
bushes
شاخ وبرگ
bush
شاخ وبرگ
tod
شاخ وبرگ
foliage
شاخ وبرگ
canker worm
کرم گل وبرگ
equipment
ساز وبرگ
outfit
ساز وبرگ
tersest
بی شاخ وبرگ
outfits
ساز وبرگ
terse
بی شاخ وبرگ
terser
بی شاخ وبرگ
harness
زین وبرگ کردن
herb
شاخ وبرگ گیاهان
harnessed
زین وبرگ کردن
harnessing
زین وبرگ کردن
outfitter
ساز وبرگ فروش
herbage
علف شاخ وبرگ
ordnance
مهمات ساز وبرگ
outfitters
ساز وبرگ فروش
herbs
شاخ وبرگ گیاهان
sprigs
گلدوزی کردن بشکل شاخ وبرگ در اوردن
sprig
گلدوزی کردن بشکل شاخ وبرگ در اوردن
topical
موضوعی
thematic
موضوعی
pointlessness
بی موضوعی
haze
موضوعی
locals
موضوعی
local
موضوعی
mistake of fact
اشتباه موضوعی
ignorance of fact
جهل موضوعی
a sensitive subject
[topic]
موضوعی حساس
subject schedule
برنامه موضوعی
subject index
فهرست موضوعی
extra
موضوعی که زیادی است
to touch upon
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
a matter of relative importance
موضوعی با اهمیت نسبی
to grasp an idea
موضوعی رادرک کردن
to approach
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
have to do with
<idiom>
پیرامون موضوعی بودن
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
ventilation
بادگیری طرح موضوعی
The subject under discrssion .
موضوعی که مطرح نیست
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
به موضوعی فکر نکردن
To raise a question . To bring up a matter .
موضوعی رامطرح کردن
extra-
موضوعی که زیادی است
extras
موضوعی که زیادی است
to over a subject
موضوعی را با خنده بحث کردن
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
to sit
درباره موضوعی جلسه کردن
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
To discuss a question with someone .
موضوعی را با کسی مطرح کردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
expert
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
experts
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to row back
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
seminars
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
seminar
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
to backtrack
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
superfix
تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
ignorance of the face is a good defence
جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
rogatory commission
موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to backtrack
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to row back
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
When wI'll the matter come up for discussion ?
موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
electronic
موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
to linger on a subject
روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
terminator
موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
to drag in a subject
موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
selector
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
selectors
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
approval
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
rhetorical question
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
rogue value
موضوعی درلیست داده برای نشان اینکه لیست تمام شده است
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
entities
موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
entity
موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
dismissing
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismiss
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
Ultimedia
موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
what is the matter
جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com