Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
Other Matches
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
think better of
<idiom>
رسیدگی دوباره به چیزی وتصمیمگیری بهتر
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to verify the accounts
رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
fills
پر کردن چیزی
deducts
کم کردن چیزی از کل
fill
پر کردن چیزی
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
make something do
با چیزی تا کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
meaner
مشخص کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
simplifying
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to make something
چیزی را درست کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to book something
چیزی را رزرو کردن
presume
چیزی را فرض کردن
premise
چیزی را فرض کردن
assume
چیزی را فرض کردن
preparations
آماده کردن چیزی
preparation
آماده کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to make something clear
چیزی را روشن کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
evaluating
چیزی رامعین کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
to touch something
لمس کردن چیزی
to agree on something
سازش کردن با چیزی
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to chop something off
قطع کردن چیزی
to lop something off
قطع کردن چیزی
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to limit something
چیزی را محصور کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com