Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English
Persian
import
به کشور اوردن افهار کردن
imported
به کشور اوردن افهار کردن
importing
به کشور اوردن افهار کردن
Other Matches
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
apophasis
افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
remarks
افهار داشتن افهار نظریه دادن
stateable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
remarked
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remark
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarking
افهار داشتن افهار نظریه دادن
statable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
Burundi
کشور بروندی در مرکز خاوری افریقا و شرق کشور زئیر
suggesting
افهار کردن
suggests
افهار کردن
suggested
افهار کردن
suggest
افهار کردن
express
افهار کردن
expressed
افهار کردن
expresses
افهار کردن
expressing
افهار کردن
secession
تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
express an opinion
افهار عقیده کردن
asserting
افهار قطعی کردن
back-pedals
افهار ندامت کردن
fawned
افهار دوستی کردن
asserts
افهار قطعی کردن
suggested
افهار عقیده کردن
suggest
افهار عقیده کردن
pass an opinion
افهار عقیده کردن
to make a suggestion
افهار عقیده کردن
remarks
افهار نظر کردن
make a suggestion
افهار عقیده کردن
pronounces
افهار عقیده کردن
pronounce
افهار عقیده کردن
remarking
افهار نظر کردن
observes
افهار عقیده کردن
to profess regret
افهار تاسف کردن
observed
افهار عقیده کردن
observe
افهار عقیده کردن
offers
افهار یاابراز کردن
remark
افهار نظر کردن
offered
افهار یاابراز کردن
pish
افهار نفرت کردن
offer
افهار یاابراز کردن
pass an opnion
افهار عقیده کردن
opine
افهار عقیده کردن
remarked
افهار نظر کردن
fawn
افهار دوستی کردن
suggests
افهار عقیده کردن
fawns
افهار دوستی کردن
suggesting
افهار عقیده کردن
observing
افهار عقیده کردن
express one's views
افهار نظر کردن
resent
افهار رنجش کردن
back-pedalled
افهار ندامت کردن
professes
ادعا یا افهار کردن
back-pedal
افهار ندامت کردن
assert
افهار قطعی کردن
profess
ادعا یا افهار کردن
resents
افهار رنجش کردن
resented
افهار رنجش کردن
misstate
افهار غلط کردن
condole
افهار تاسف کردن
resenting
افهار رنجش کردن
professing
ادعا یا افهار کردن
declaring
افهار کردن گفتن
make a comment
افهار نظر کردن
declares
افهار کردن گفتن
back-pedalling
افهار ندامت کردن
asserted
افهار قطعی کردن
declare
افهار کردن گفتن
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
revolt
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
asseverate
بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
revolts
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
opine
افهار نظر کردن نظریه دادن
assaults
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
to make a remark
حرفی زدن افهار نظری کردن
to recede from an engagement
از افهار عقیدهای خود داری کردن
assaulted
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assault
افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
boo
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dogmatize
امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
state
افهار کردن وتصریح کردن
states
افهار کردن وتصریح کردن
state-
افهار کردن وتصریح کردن
stating
افهار کردن وتصریح کردن
stated
افهار کردن وتصریح کردن
revolutionising
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionised
در کشور ایجاد شورش کردن
to emigrate
[to]
مهاجرت کردن
[به]
[به کشور دیگررفتن]
revolutionized
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionize
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionises
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizes
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizing
در کشور ایجاد شورش کردن
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
deportation
تبعید و بیرون کردن فردخارجی از کشور
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
nonaligned
کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
score
حساب کردن بحساب اوردن
electrifying
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
besets
بستوه اوردن عاجز کردن
beset
بستوه اوردن عاجز کردن
wins
بدست اوردن تحصیل کردن
to draw up
تهیه کردن درصف اوردن
pestering
بستوه اوردن بیحوصله کردن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
pesters
بستوه اوردن بیحوصله کردن
ingenerate
احداث کردن بوجود اوردن
to gather together
جمع کردن فراهم اوردن
resuscitating
اجحیا کردن بهوش اوردن
generating
بوجود اوردن تناسل کردن
electrified
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrifies
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
resuscitates
اجحیا کردن بهوش اوردن
electrify
الکتریکی کردن به هیجان اوردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
resuscitated
اجحیا کردن بهوش اوردن
resuscitate
اجحیا کردن بهوش اوردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
pestered
بستوه اوردن بیحوصله کردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
get
بدست اوردن فراهم کردن
to pitch into
زور اوردن به حمله کردن
untangle
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
similize
تشبیه کردن تمثیل اوردن
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
bestir
بحرکت در اوردن تحریک کردن
pester
بستوه اوردن بیحوصله کردن
beget
بوجود اوردن ایجاد کردن
raise
تحریک کردن بعمل اوردن
bought
خریداری کردن بدست اوردن
getting
بدست اوردن فراهم کردن
stand out
دوام اوردن ایستادگی کردن
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
to smuggle in
قاچاقی اوردن یاوارد کردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
untangled
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
untangles
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
untangling
از گیریا گوریدگی در اوردن حل کردن
perform
بجا اوردن اجرا کردن
port
ببندر اوردن حمل کردن
harass
به ستوه اوردن اذیت کردن
generates
بوجود اوردن تناسل کردن
generate
بوجود اوردن تناسل کردن
generated
بوجود اوردن تناسل کردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
annoys
بستوه اوردن خشمگین کردن
begets
بوجود اوردن ایجاد کردن
knockout
ضربه فنی کردن از پا در اوردن
knockouts
ضربه فنی کردن از پا در اوردن
to draw in
درحلقه اوردن جمع کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
performed
بجا اوردن اجرا کردن
win
بدست اوردن تحصیل کردن
age harden
تصفیه کردن عمل اوردن
performs
بجا اوردن اجرا کردن
raises
تحریک کردن بعمل اوردن
harasses
به ستوه اوردن اذیت کردن
annoyed
بستوه اوردن خشمگین کردن
annoy
بستوه اوردن خشمگین کردن
begetting
بوجود اوردن ایجاد کردن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
marshals
در صف اوردن جهت حمل اماده کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com