English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
activation بکار واداری
Other Matches
cadres واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
cadre واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
applicable <adj.> بکار بردنی
busy at دست بکار
to make use of بکار بردن
to put forth بکار بردن
useful <adj.> بکار بردنی
commodious بکار خور
to put in motion بکار انداختن
knowledgeable وارد بکار
actuation بکار اندازی
actuate بکار انداختن
actuate بکار انداختن
busy in دست بکار
call forth بکار انداختن
to come into operation بکار افتادن
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
handle بکار بردن
subornation اغواء بکار بد
suitable <adj.> بکار بردنی
conspicuious consumption بکار برده شد
practicals بکار خور
practical بکار خور
utilizes بکار زدن
utilizing بکار زدن
applied بکار بردنی
wage income درامدمربوط بکار
bleaches بکار رود
serve بکار رفتن
served بکار رفتن
serves بکار رفتن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
bleached بکار رود
bleach بکار رود
utilize بکار زدن
utilising بکار زدن
utilised بکار زدن
abusing بد بکار بردن
abuses بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
abuse بد بکار بردن
to tackle to بکار چسبیدن
users بکار برنده
user بکار برنده
actuator بکار اندازنده
turn to بکار پرداختن
utilizer بکار برنده
useable بکار بردنی
handles بکار بردن
get down to work بکار پرداختن
exploits :بکار انداختن
misemploy بد بکار بردن
exploit :بکار انداختن
applies بکار بردن
usable <adj.> بکار بردنی
investiture with an office برگماری بکار
exploiting :بکار انداختن
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
apply بکار بردن
applying بکار بردن
put forth بکار بردن
utilises بکار زدن
utilizable <adj.> بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
finesse زیرکی بکار بردن
to set to work بکار وا داشتن یا انداختن
busy دست بکار شلوغ
manoeuver تدبیر بکار بردن
lever watch شیوه بکار بردن
busiest دست بکار شلوغ
busier دست بکار شلوغ
commit بکار بردن نیروها
busied دست بکار شلوغ
commits بکار بردن نیروها
committed بکار بردن نیروها
answering بکار امدن بکاررفتن
answers بکار امدن بکاررفتن
I put my money to work. پولم را بکار انداختم
To set to work. To get cracking. دست بکار شدن
wielded خوب بکار بردن
misapply بیموقع بکار بردن
multilaunching اغاز بکار چندتایی
answer بکار امدن بکاررفتن
wields خوب بکار بردن
wielding خوب بکار بردن
wield خوب بکار بردن
committing بکار بردن نیروها
answered بکار امدن بکاررفتن
parachute پاراشوت بکار بردن
parachuted پاراشوت بکار بردن
do up شروع بکار کردن
to begin upon دست بکار...شدن
pre engage از پیش بکار گماشتن
he used violence زور بکار برد
dday اولین روزاغاز بکار
procrustean بزور بکار وادارنده
get to work دست بکار زدن
full time زمان اشتغال بکار
set up اماده بکار استقرار
set to work دست بکار زدن
serviceability بکار خوری بدردخوری
first order predicate logic PROLO بکار می رود
avocational وابسته بکار فرعی
operational قابل بکار انداختن
busies دست بکار شلوغ
play upon words جناس بکار بردن
parachuting پاراشوت بکار بردن
to set to دست بکار شدن
shoehorns پاشنه کش بکار بردن
shoehorn پاشنه کش بکار بردن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
parachutes پاراشوت بکار بردن
impressment بکار اجباری گماری
busying دست بکار شلوغ
paillette فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
sandbagger کسیکه کیسه شن بکار برد
put on اعمال کردن بکار گماردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
mordant ماده ثبات بکار بردن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
to keep at it سخت دست بکار بودن
misapply بطور غلط بکار بردن
misspell املای غلط بکار بردن
telescopes تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
misspelled املای غلط بکار بردن
copper مس یاترکیبات مسی بکار بردن
coppers مس یاترکیبات مسی بکار بردن
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
operate عمل کردن بکار افتادن
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelt املای غلط بکار بردن
misspells املای غلط بکار بردن
apostrophes که درموارد زیر بکار میرود
apostrophe که درموارد زیر بکار میرود
telescope تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
operated عمل کردن بکار افتادن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
leverage شیوه بکار بردن اهرم
employing بکار گماشتن استخدام کردن
operates عمل کردن بکار افتادن
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
sets وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set وسیله حاضر بکار تنظیم شده
active participial abjective اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
obsoletism بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
lampron چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
pray consider my case خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
lakh سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
setting up وسیله حاضر بکار تنظیم شده
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
intakes جای ابگیری نیروی بکار رفته
fuller's earth خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
intake جای ابگیری نیروی بکار رفته
occupational therapy درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
malapropian کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
accentuation بکار بردن ایین تکیه صدا
lobworm بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
wick چیزی که بجای فتیله بکار رود
wicks چیزی که بجای فتیله بکار رود
studs زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
ampersand کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
fucus رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود
to inspan oxen این واژه را در افریقای جنوبی بکار می برند
pulsatilla شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
corrugated cardboard مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
software mointor برنامهای که برای اهداف سنجش بکار می رود
pattern بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
crosse چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
green corn ذرت هندی که نارس بکار طبخ میاید
patterns بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
it is of no use to us بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
polyonymy بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonging بکار بردن چند نام برای یک چیز
object computer OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
wisha برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com