Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
no sweat
<idiom>
بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
Other Matches
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
carry ineffect
به انجام رساندن
accomplish
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
execute
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
whip up
<idiom>
به راحتی وسریع به انجام رساندن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
It takes a bit of doing.
همچین کارزیاد آسانی هم نیست
durable
آنچه به آسانی خراب نخواهد شد
availability
آنچه به آسانی بدست آید
roaming
حرکت به آسانی ودرارتباط با فرستنده ارتباطی بی سیم بودن
roams
حرکت به آسانی ودرارتباط با فرستنده ارتباطی بی سیم بودن
roamed
حرکت به آسانی ودرارتباط با فرستنده ارتباطی بی سیم بودن
electronic
سیستم ذخیره سازی متن ها که به آسانی بازیابی می شوند
roam
حرکت به آسانی ودرارتباط با فرستنده ارتباطی بی سیم بودن
ocr
طرح حرف که توسط خواننده OCR به آسانی قابل خواندن باشد
flow diagram
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
Visual Basic
ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
cards
کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
card
کارتی که فقط حاوی شیارهای هادی است بین اتصال کارت اصلی و کارت اضافی که باعث میشود کارت اضافه به آسانی کارکند و بررسی شود در خارج از محفظه آن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
implies
رساندن
imply
رساندن
understand
رساندن
conveys
رساندن
brings
رساندن به
conveying
رساندن
implying
رساندن
bringing
رساندن به
bring
رساندن به
understands
رساندن
convey
رساندن
supply
رساندن
conveyed
رساندن
supplying
رساندن
supplied
رساندن
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
martyr
به شهادت رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
consummating
بپایان رساندن
to carry through
بپایان رساندن
kills
به قتل رساندن
to top off
بپایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
to see out
به پایان رساندن
to see through
به پایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
harming
اسیب رساندن
consummated
بپایان رساندن
harms
اسیب رساندن
consummate
بپایان رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
to have signed
به امضا رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to get done with
بپایان رساندن
kills
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
kill
بقتل رساندن
ratified
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
assassinate
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinates
بقتل رساندن
hurt
ازار رساندن
hone
به کمال رساندن
hurts
ازار رساندن
hurting
ازار رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
imply
مطلبی را رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
assassinates
به قتل رساندن
marring
اسیب رساندن
terminate
بپایان رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
murder
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
terminated
بپایان رساندن
forward
فرستادن رساندن
terminates
بپایان رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimises
به حداقل رساندن
minimising
به حداقل رساندن
minimize
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
murders
به قتل رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
cater
اذوقه رساندن
catered
اذوقه رساندن
marred
اسیب رساندن
signal
با اشاره رساندن
conclude
بپایان رساندن
concludes
بپایان رساندن
knock up
بپایان رساندن
knock-up
بپایان رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
harm
اسیب رساندن
harmed
اسیب رساندن
mar
اسیب رساندن
signaled
با اشاره رساندن
signalled
با اشاره رساندن
implying
مطلبی را رساندن
catering
اذوقه رساندن
caters
اذوقه رساندن
implies
مطلبی را رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
murdering
به قتل رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
to push through
بپایان رساندن
to put to proof
به تجربه رساندن
supplying
رساندن دادن به
to go through with
به پایان رساندن
overdoes
بحدافراط رساندن
overdoing
بحدافراط رساندن
play out
بپایان رساندن
to get oven
به پایان رساندن
matures
بحدبلوغ رساندن
mature
بحدبلوغ رساندن
conveyable
قابل رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
outwork
بانجام رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
get over
به پایان رساندن
slay
به قتل رساندن
slaying
به قتل رساندن
slays
به قتل رساندن
overdid
بحدافراط رساندن
overdo
بحدافراط رساندن
get done with
به پایان رساندن
follow out
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
finalizing
بپایان رساندن
finalize
بپایان رساندن
completed
بانجام رساندن
finalized
بپایان رساندن
complete
بانجام رساندن
finalizes
بپایان رساندن
supply
رساندن دادن به
completing
بانجام رساندن
finalises
بپایان رساندن
endamage
اسیب رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
exponentiation
به توان رساندن
finalising
بپایان رساندن
put through
به نتیجه رساندن
put to death
به قتل رساندن
supplied
رساندن دادن به
assassinating
به قتل رساندن
hand down
بتواتر رساندن
benefited
:فایده رساندن
benefiting
:فایده رساندن
profit
فایده رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com