English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 92 (7 milliseconds)
English Persian
overreact بیخود احساساتی شدن
overreacted بیخود احساساتی شدن
overreacting بیخود احساساتی شدن
overreacts بیخود احساساتی شدن
Other Matches
gushy احساساتی
affectional احساساتی
emotionally احساساتی
emotional احساساتی
tear-jerkers احساساتی
sentiment احساساتی
tear-jerker احساساتی
sentimental احساساتی
passional احساساتی
sensationalist احساساتی
ebullient احساساتی
soft boiled احساساتی
sappy خیلی احساساتی
sentimentalism حالت احساساتی
sentimentalize احساساتی کردن
rose water لطیف احساساتی
emotionalist شخص احساساتی
hysterics حمله احساساتی
sensational احساساتی موثر
sensationally احساساتی موثر
emotionalize احساساتی کردن
emotionalism احساساتی بودن
go off the deep end <idiom> احساساتی شدن
lyric غزلی احساساتی
passionate سودایی احساساتی
cloying بسیار احساساتی
cold fish غیر احساساتی
pathetic موثر احساساتی
sentimentality حالت احساساتی
to no purpose بیخود
in vain بیخود
causelessly بیخود
beside one's self بیخود
motiveless بیخود
idle بیخود
idled بیخود
gratuitous بیخود
idles بیخود
idlest بیخود
purposelessly بیخود
aimlessly بیخود
maudlin ضعیف وخیلی احساساتی
torch song شعر احساساتی وعشقی
mushy حریره یاخمیرمانند احساساتی
mawkish بطور زننده احساساتی
to affect somebody کسی را احساساتی کردن
phobia ترس بیخود
out of one's wits از خود بیخود
zonked از خود بیخود
phobias ترس بیخود
lostlabour زحمت بیخود
insolence ادعای بیخود
ineffectual struggle تقلای بیخود
torch singer خواننده شعر احساساتی وعاشقانه
sensationalism پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز
rhapsodies قطعه موسیقی ممزوج و احساساتی
rhapsody قطعه موسیقی ممزوج و احساساتی
For no reason at all, for no rhyme or reason. بیخود وبی جهت
To be beside oneself. To be carried away. از خود بیخود شدن
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
raptured از خود بیخود شده
hyp or hyps افسردگی بیخود سودا
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
infatuate از خود بیخود احمقانه
unprovoked بی جهت بیداعی بیخود
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
rapture از خود بیخود کردن خلسه
raptures از خود بیخود کردن خلسه
overreact بیخود واکنش نشان دادن
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
i was f.beside myself به کلی از خود بیخود شدم
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
barbershop وابسته به آهنگ احساساتی که توسط چند مرد خوانده شود
infatuate شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com