English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (7 milliseconds)
English Persian
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
Other Matches
idle بیخود
motiveless بیخود
causelessly بیخود
beside one's self بیخود
gratuitous بیخود
in vain بیخود
idlest بیخود
idles بیخود
idled بیخود
aimlessly بیخود
purposelessly بیخود
to no purpose بیخود
out of one's wits از خود بیخود
phobia ترس بیخود
insolence ادعای بیخود
zonked از خود بیخود
ineffectual struggle تقلای بیخود
lostlabour زحمت بیخود
phobias ترس بیخود
To be beside oneself. To be carried away. از خود بیخود شدن
raptured از خود بیخود شده
overreacts بیخود احساساتی شدن
unprovoked بی جهت بیداعی بیخود
overreacting بیخود احساساتی شدن
overreacted بیخود احساساتی شدن
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
hyp or hyps افسردگی بیخود سودا
For no reason at all, for no rhyme or reason. بیخود وبی جهت
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
infatuate از خود بیخود احمقانه
overreact بیخود احساساتی شدن
mediacy دخالت
intervention دخالت
interference دخالت
interventions دخالت
raptures از خود بیخود کردن خلسه
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
i was f.beside myself به کلی از خود بیخود شدم
rapture از خود بیخود کردن خلسه
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
interferential وابسته به دخالت
handing دخالت کمک
to chop in دخالت درگفتگوکردن
hand دخالت کمک
take part دخالت کردن
to have a finger in the pie دخالت کردن
to strike in دخالت کردن
meddling دخالت بیجا
interfere دخالت کردن
intervened دخالت کردن
interferes دخالت کردن
admix دخالت کردن
participate دخالت کردن
participated دخالت کردن
intervene دخالت کردن
meddlesomeness دخالت بیجا
participates دخالت کردن
meddles دخالت بیجاکردن
interfered دخالت کردن
meddled دخالت بیجاکردن
intervenes دخالت کردن
meddle دخالت بیجاکردن
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
take part دخالت یا شرکت کردن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
interposition دخالت میانه گیری
to step in دخالت کردن توامدن
exchange intervention دخالت در بازار ارز
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
infatuate شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
come between <idiom> درروابط دونفر دخالت کردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
intromit دخالت کردن مزاحم شدن
hen hussy مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
She's got a finger in every pie. او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
automation استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
but for income قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat drivers مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
speech scrambling نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
folded یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
blacks وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
mechanicalism عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
walras law براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com