Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
Other Matches
overdraw
بیش از اعتبار حواله یا چک دادن
sight bill
حواله دیداری برات یا حواله ایکه در زمان ارائه قابل پرداخت میباشد
overdraft
حواله بیش از اعتبار دریافتی اضافه بر اعتبار
overdrafts
حواله بیش از اعتبار دریافتی اضافه بر اعتبار
draft
حواله برات
drafted
حواله برات
drafts
حواله برات
sight draft
برات یا حواله دیداری
bill of exchange
حواله یا برات کتبی غیرمشروط
overdraft
حواله زیادتر از اعتبار
overdraft
حواله بی محل یا بی اعتبار
overdrafts
حواله زیادتر از اعتبار
overdrafts
حواله بی محل یا بی اعتبار
retour sans protet
اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
order
حواله کرد حواله کردن دستور
appropriation
اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
due bill
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
clearing a bill
محاسبه سر رسید برات پرداخت مبلغ برات و تصفیه حساب مربوط به ان
legalizing
اعتبار قانونی دادن
legalize
اعتبار قانونی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
to legalize a signature
اعتبار قانونی دادن
legalised
اعتبار قانونی دادن
legalized
اعتبار قانونی دادن
credit squeeze
کاهش دادن اعتبار
legalising
اعتبار قانونی دادن
legalizes
اعتبار قانونی دادن
legalises
اعتبار قانونی دادن
give someone their due
<idiom>
دادن اعتبار به شخص شایسته
duck
جا خالی دادن
parry
جا خالی دادن
dodge
جا خالی دادن
drawers
محال علیه برات برات کش
drawer
محال علیه برات برات کش
assigned
حواله کردن
indorsation
حواله کردن
assign
حواله کردن
assigns
حواله کردن
assigning
حواله کردن
draw a cheque for
حواله کردن
make a draft for
حواله کردن
assignments
حواله کردن مامورکردن
assignment
حواله کردن مامورکردن
request for discharge
عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
make a draft for
برات کردن
weaving shed
[فضای خالی بین تارهای ضربی جهت عبور دادن پود.]
unfinanced
بدون اعتبار تضمین اعتبار نشده
discount
برات را نزول کردن
discounting
برات را نزول کردن
discount with
تنزیل کردن برات
discounts
برات را نزول کردن
discounted
برات را نزول کردن
spacing
فضای خالی قرار دادن بین حروف یا خط های متن چاپ شده
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
craft revolving fund
حساب اعتبار مربوط به امادهنرهای دستی اعتبار خریدوسایل صنایع دستی
pickup reel
نوار گردان خالی برای قرار دادن نوار در آن از طرف پر آن
kerning
کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
rehabilitate
اعاده اعتبار کردن
rehabilitating
اعاده اعتبار کردن
revalidate
تجدید اعتبار کردن
rehabilitates
اعاده اعتبار کردن
rehabilitated
اعاده اعتبار کردن
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
validated
تایید اعتبار قانونی کردن
reinstatement of revolving credit
اعتبار گردانی را تجدید کردن
void
از درجه اعتبار ساقط کردن
validating
تایید اعتبار قانونی کردن
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
validate
تایید اعتبار قانونی کردن
validates
تایید اعتبار قانونی کردن
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
assoil
خالی کردن
vented
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
clear out
خالی کردن
discharges
خالی کردن
vent
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
purges
خالی کردن
depleting
خالی کردن
depleted
خالی کردن
purged
خالی کردن
to load off
خالی کردن
to offload
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
vents
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
evacuates
خالی کردن
venting
خالی کردن
let off
خالی کردن
let out
خالی کردن
purge
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
deplete
خالی کردن
discharge
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
knock out
خالی کردن
depletes
خالی کردن
draining
خالی کردن اب
to play a gun on
خالی کردن
unloads
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
vacate
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
drained
خالی کردن اب
unload
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
vacated
خالی کردن
to work off
خالی کردن
vacates
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
vacating
خالی کردن
disgorge
خالی کردن ریختن
disgorges
خالی کردن ریختن
bleneh
شانه خالی کردن
decanted
اهسته خالی کردن
unload
خالی کردن اندوه
disgorged
خالی کردن ریختن
weasel
شانه خالی کردن
shirks
شانه خالی کردن از
shrinks
شانه خالی کردن از
pumps
با تلمبه خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
disgorging
خالی کردن ریختن
weasels
شانه خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
flinch
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
flinching
شانه خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
to touch off
درکردن خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
diffusion
خالی کردن بار
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
decant
اهسته خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
beat
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
flecker
خال خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
discharge
خالی کردن باتری
vent
خالی کردن خشم
lade
با ملاقه خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
shirk
شانه خالی کردن از
exhaustible
قابل خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
discharge
خالی کردن گلوله
dispeople
خالی ازسکنه کردن
decants
اهسته خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
shirking
شانه خالی کردن از
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
unload
خالی کردن بار
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
credit system of supply
سیستم براورد اعتبار برای تهیه و اماد سیستم تعیین اعتبار خرید اماد
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
empty
خالی کردن تهی شدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
hollows
پوک شدن خالی کردن
emptied
خالی کردن تهی شدن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com