Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
Other Matches
to take in sail
جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
biblical proportions
به اندازه بسیار زیاد
[بزرگ]
arbalist
وسیله اندازه گیری ارتفاعات زیاد
arbalest
وسیله اندازه گیری ارتفاعات زیاد
over freight
بار بیش از اندازه هوایی یابار ارسالی زیاد از حد
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
paired registers
دو ثبات پایه با اندازه کلمه که با هم به عنوان یک ثبات با طول زیاد به کار می روند.
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
To roll up the map. ,
نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
fakes
حلقه کردن پیچیدن
fake
حلقه کردن پیچیدن
faked
حلقه کردن پیچیدن
reef
پیچیدن و جمع کردن بادبان
reefs
پیچیدن و جمع کردن بادبان
belay
وسیله پیچیدن محاط کردن
to fold up
تاه زدن وکوچک کردن پیچیدن
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
shoots
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
heighten
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
add
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
overloads
زیاد پر کردن
increased
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
overstock
زیاد پر کردن
size
به اندازه کردن
sizes
به اندازه کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
adding
زیاد کردن برد
to overwork oneself
زیاد کار کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
adds
زیاد کردن برد
overestimates
زیاد براورد کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
add
زیاد کردن برد
make much of
استفاده زیاد کردن از
overheated
زیاد گرم کردن
overheat
زیاد گرم کردن
superheat
گرم کردن زیاد
overwork
کار زیاد کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
overestimate
زیاد براورد کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
propagated
زیاد کردن پروردن
overheats
زیاد گرم کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
overfreight
زیاد بار کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
overworks
کار زیاد کردن
overworking
کار زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
overworked
کار زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
overrating
زیاد براورد کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overrated
زیاد براورد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overrates
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
overloaded
زیاد بار کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
strains
کوشش زیاد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
strain
کوشش زیاد کردن
overrate
زیاد براورد کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
overloads
زیاد بار کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
to a agarment to the body
جامهای را اندازه تن کردن
gauge=gage
اندازه کردن اشل
vary infinitely
بی اندازه تغییر کردن
to take measures
اندازه گیری کردن
superpurgation
بی اندازه ازکار کردن
measure
اندازه گیری کردن
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
burden
بار کردن به اندازه فرفیت
to fit
برازاندن
[اندازه کردن]
جامه
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
burdens
بار کردن به اندازه فرفیت
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
meters
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
to fit a dress on somebody
جامه ای را برای کسی اندازه کردن
live up to one's income
به اندازه درامد خود خرج کردن
metres
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
metre
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meter
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
minimise
کوچک کردن پنجره برنامه به اندازه یک نشانه
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metre
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
meters
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
meter
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metres
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com