Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
Other Matches
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
sentimentally
از روی احساسات یاعاطفه
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
introduce
نشان دادن
actuate
نشان دادن
evincing
نشان دادن
point
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
evinces
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
ante
نشان دادن
registering
نشان دادن
shows
نشان دادن
runs
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
to show up
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
introduced
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
exerted
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
introduces
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
introducing
نشان دادن
evinced
نشان دادن
registers
نشان دادن
imbody
نشان دادن
exert
نشان دادن
exerting
نشان دادن
showed
نشان دادن
indicate
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
indicated
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
evince
نشان دادن
run
نشان دادن
show
نشان دادن
exerts
نشان دادن
indicates
نشان دادن
register
نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
rubricize
قرمز نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
decorate
نشان یامدال دادن به
playoff
نشان دادن فیلم
pragmatize
واقعی نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
by show of hands
با نشان دادن دست
keep at something
پشتکار نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
adumbration
نشان دادن خلاصه
lout
نفهمی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
exemplifies
بانمونه نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
blazed
باتصویر نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
responds
واکنش نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
representations
عمل نشان دادن چیزی
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
representation
عمل نشان دادن چیزی
phew
برای نشان دادن بیزاری
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com