English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (5 milliseconds)
English Persian
to the quick بی نهایت سراسر
Other Matches
everywhere در سراسر
all along سراسر
from top to toe سراسر
throughout سراسر
entirely سراسر
thoroughly سراسر
through out سراسر
the whole world سراسر جهان
all over the world در سراسر جهان
all over winter سراسر زمستان
overwhelms سراسر پوشاندن
overwhelmed سراسر پوشاندن
overwhelm سراسر پوشاندن
all the world over در سراسر جهان
whole همه سراسر
quite سراسر واقعا
oecumenical جامع مشهوردر سراسر جهان
all nature looked green طبیعت سراسر سبز بود
lift is full of troubles زندگی را سراسر سختی است
it is all a pretence سراسر تظاهریا اشتباه کاری است
infinite بی نهایت
omega نهایت
outrance نهایت
plaguily بی نهایت
infinity بی نهایت
to a fault بی نهایت
to infinity بی نهایت
to infinity تا نهایت
an infinite quantity بی نهایت
fearfully بی نهایت
excessively بی نهایت
endlessly بی نهایت
infintesimal بی نهایت
to an extreme بی نهایت
extreme نهایت
extremity نهایت
beyond measure بی نهایت
screamingly بی نهایت
extremities نهایت
an infinite بی نهایت
in the extreme بی نهایت
intolerable تن در ندادنی بی نهایت
breathlessly با نهایت اشتیاق
infinity بی نهایت [ریاضی]
Without ( beyond , above ) price . بی نهایت قیمتی
infinite quantity مقدار بی نهایت
infinitesimal بی نهایت کوچک
infinitesimal بی نهایت خرد
sustainable energy انرژی بی نهایت
galactic بی نهایت بزرگ
perfection of savagery نهایت وحشی گری
frustum جزء بی نهایت کوچک
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
It is dirt cheap . It is a give - away . مفت است ( بی نهایت ارزان )
Ravishingly beautiful . مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
When compared to other countries around the world, Britain spends little on defence. در مقایسه با کشورهای دیگر در سراسر جهان بریتانیا کم برای دفاع خرج می کند.
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
I was petrified. دود از کله ام بلند شد ( بی نهایت متعجب شدم )
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
A problem is a chance for you to do your best. مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
The patience of job. صبر ایوب ( صبر وحوصله بی نهایت زیاد )
closed back بافت پشت بسته که در آن گره های نامتقارن بدور تارهای مخالف گره خورده و در نهایت خود تار دیده نمی شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com