English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (6 milliseconds)
English Persian
predefined function تابع از پیش تعریف شده
Search result with all words
class در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classed در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classes در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classing در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
defined function تابع تعریف شده
well defined function تابع خوش تعریف
Other Matches
nests 1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
nest 1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
equivalence 1-تابع And 2-تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
library تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
stubbing تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
stubbed تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
libraries تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
stubs تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
stub تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
quality تعریف
cell definition تعریف سل
explanations تعریف
qualities تعریف
comkplimentarily با تعریف
compliments تعریف
compliment تعریف
definition تعریف
circumscription تعریف
definitions تعریف
complimenting تعریف
explanation تعریف
portrayals تعریف
extolment تعریف
definiens تعریف
complimented تعریف
descriptions تعریف
portrayal تعریف
description تعریف
re-entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
re entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
recitations تعریف موضوع
he is well spoken of از او تعریف می کنند
honorable شایان تعریف
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
define تعریف کردن
praises تعریف کردن
praising تعریف کردن
complimentary تعریف امیز
traducing تعریف کردن
compliments تعریف کردن از
complimenting تعریف کردن از
problem definition تعریف مسئله
recitation تعریف موضوع
depictions نگارش تعریف
anarthrous بی حرف تعریف
operational definition تعریف عملیاتی
defines تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
defining تعریف کردن
defined تعریف کردن
traduced تعریف کردن
traduce تعریف کردن
nosography تعریف امراض
job definition تعریف برنامه
unreel تعریف کردن
undefined تعریف نشده
depiction نگارش تعریف
macro definition درشت تعریف
to crack up تعریف کردن
the d. article حرف تعریف
macro definition تعریف ماکرو
definable تعریف پذیر
articles حرف تعریف
self aggrandizement تعریف از خود
glorifying تعریف کردن
glorify تعریف کردن
glorifies تعریف کردن
recounts تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounted تعریف کردن
recount تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
article حرف تعریف
complimented تعریف کردن از
macro difinition درشت تعریف
circular definition تعریف دوری
extoll تعریف کننده
extoller تعریف کننده
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
emblazon تعریف کردن
contextual definition تعریف ضمنی
field definition تعریف فیلد
traduces تعریف کردن
block definition تعریف بلوک
exponent تعریف کننده
data definition تعریف داده
exponents تعریف کننده
self applauding تعریف کننده از خود
definite a The حرف تعریف چون
redefining دوباره تعریف کردن
self flattering تعریف کننده از خود
undefined entry فقره تعریف نشده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
redefines دوباره تعریف کردن
ddl زبان تعریف داده
Defined depth finder تعریف عمق یاب
redefined دوباره تعریف کردن
dd statement دستور تعریف داده
redefine دوباره تعریف کردن
data description language زبان تعریف داده
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
data definition language زبان تعریف داده ها
data definition statement حکم تعریف داده ها
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
portraiture پیکر نگاری تعریف
partially defined پاره تعریف شده
undefined label برچسب تعریف نشده
predefined از پیش تعریف شده
indefinably غیر قابل تعریف
indefinable غیر قابل تعریف
clear-cut درست تعریف شده
dimensioning تعریف اندازه چیزی
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
user defined تعریف شده توسط کاربر
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
types تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
type تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
typed تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarity تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
polarities تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
codepages تعریف حرفی که توسط کلیدی از صفحه کلید ایجاد شده است
shorter امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
shortest امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
patterns محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
nomenclature سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
pattern محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
critical path analysis تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
volt واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
file level model نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
volts واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
point set curve منحنی ایکه توسط یک سری ازپاره خطهای ترسیم شده میان نقاط تعریف میشود
soft keys کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
default مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
all points addressable mode حالت گرافیکی که در آن هر پیکسل جداگانه قابل آدرس دهی است و رنگ و خصوصیات آن تعریف شده اند
defaults مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulting مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
defaulted مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
sequent تابع
sequela تابع
function تابع
adjective تابع
adjectives تابع
servitor تابع
subsidiary تابع
subsidiaries تابع
citizens تابع
citizen تابع
passive تابع
incident تابع
ancillary تابع
subordinate تابع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com