Dictiornary-Farsi | تاخیر متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
average latency	تاخیر متوسط


Other Matches

artificial delay line	خط تاخیر
delays	تاخیر
lead lag relation	تاخیر
lag	تاخیر
lagged	تاخیر
latency	تاخیر
permutations	تاخیر
stator	تاخیر کن
permutation	تاخیر
retardation	تاخیر
mora	تاخیر
delaying	تاخیر
delay line	خط تاخیر
demurral	تاخیر
lags	تاخیر
supersedure	تاخیر
subsequence	تاخیر
dilation	تاخیر
cunctation	تاخیر
dilatoriness	تاخیر
delay	تاخیر
deferment	تاخیر
postponements	تاخیر اندازی
postponement	تاخیر اندازی
postponing	به تاخیر انداختن
dallied	تاخیر کردن
dallies	تاخیر کردن
tardiness	تاخیر ورود
dallying	تاخیر کردن
retards	تاخیر کردن
dally	تاخیر کردن
retarding	تاخیر کردن
retard	تاخیر کردن
postpones	به تاخیر انداختن
postponed	به تاخیر انداختن
delays	به تاخیر انداختن
hindrances	سبب تاخیر
hindrance	سبب تاخیر
valve lag	تاخیر سوپاپ
delay	به تاخیر انداختن
tarries	تاخیر کردن
tarried	تاخیر کردن
stick	الصاق تاخیر
tarry	تاخیر کردن
delaying	به تاخیر انداختن
tardy	دارای تاخیر
tardiest	دارای تاخیر
tardier	دارای تاخیر
slow down	تاخیر کردن
seek delay	تاخیر پیگردی
postpone	به تاخیر انداختن
hold off <idiom>	تاخیر کردن
demurrage	جریمه تاخیر
lagged	تاخیر زمانی
tarrying	تاخیر کردن
lags	تاخیر کردن
lags	تاخیر زمانی
magnetic lag	تاخیر مغناطیسی
magnetic delay line	خط تاخیر مغناطیسی
non delay	ماسوره بی تاخیر
non delay	بدون تاخیر
lag angle	زاویه تاخیر
angle of lag	زاویه تاخیر
phase lag	تاخیر فاز
lag	تاخیر زمانی
lag	تاخیر کردن
delay time	زمان تاخیر
delay circuit	مدار تاخیر
lagged	تاخیر کردن
electromagnetic delay line	خط تاخیر الکترومغناطیسی
external delay	تاخیر خارجی
ignition delay	تاخیر اختراق
ignition lag	تاخیر احتراق
inductive retardation	تاخیر القایی
lag coefficient	ضریب تاخیر
lag of phase	تاخیر فاز
lingerer	تاخیر کننده
linger	تاخیر کردن
propagation delay	تاخیر انتشار
put over	تاخیر کردن
retardation coil	پیچک تاخیر
retarder	تاخیر کننده
postponer	تاخیر انداز
retardment	درنگ تاخیر
rotational delay	تاخیر چرخشی
lingers	تاخیر کردن
lingering	تاخیر کردن
propagation delay	تاخیر پخش
lingered	تاخیر کردن
time lags	زمان تاخیر
time lags	تاخیر زمانی
time lag	زمان تاخیر
time lag	تاخیر زمانی
delayed	به تاخیر افتاده
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
arming delay	تاخیر در مسلح شدن
delay	به تاخیر افتادن تاخیرکردن
delay en route	تاخیر در حین راه
delay equalizer	برابر کننده تاخیر
option of delayed payment of the price	خیار تاخیر ثمن
delay zction firing	عمل احتراق با تاخیر
demurrage	تاخیر کردن نگاهداشتن
suspension of the game	تعویق و تاخیر بازی
delaying	به تاخیر افتادن تاخیرکردن
acoustic delay line	خط تاخیر دهنده صوتی
late payment damages	خسارت تاخیر تادیه
hang-up <idiom>	تاخیر دربعضی از کارها
delays	به تاخیر افتادن تاخیرکردن
summaries	انجام شده بدون تاخیر
put off	تاخیر کردن طفره رفتن
summary	انجام شده بدون تاخیر
demurrage	خسارت تاخیر تخلیه کشتی
delayed a.v.c.	نافم خودکار صدا با تاخیر
decision lag	تاخیر زمانی در تصمیم گیری
delay en route	تاخیر درحین حرکت در مسیر
demurrer	تقاضای تاخیر درصدور حکم
magnetic delay	تاخیر توسط حافظه مغناطیسی
prolonger	تاخیر دهنده طولانی کننده
slippage	تاخیر در انجام یک یا چندفعالیت کارگاهی
demurs	استثنا قائل شدن تاخیر
demurring	استثنا قائل شدن تاخیر
There will be a delay of 8 minutes.	8 دقیقه تاخیر خواهد داشت.
demurred	استثنا قائل شدن تاخیر
Better late then never. <proverb>	تاخیر بهتر از هرگز است .
demur	استثنا قائل شدن تاخیر
throw back	باعث تاخیر شدن رجعت
deferred maintenance	قصور و تاخیر در تعمیرماشین الات و غیره
height delay	زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
His departure has been postponed for two days.	حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
slow whistle	تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
stick around	تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
waiting delay	تاخیر ناشی از عدم توانایی پرداخت
coding delay	تاخیر زمانی مربوط به کشف رمز و پیام
Is the train from Leeds late?	آیا قطار شهر لیدز تاخیر دارد؟
acoustic	حافظه ترمیم یافته که از خط تاخیر صوتی استفاده میکند
delayed offside	تاخیر در اعلام افساید که بستگی به واکنش مدافع دارد
demurrage	جهت این تاخیر مسبب ان باید خسارت بپردازد
acoustic	تاخیر ایجاد میکند و داده نیز در رسانه جریان دارد
instantaneous readout	سیستمی بدون تاخیر بین گیرنده کمیت موردنظر ونشاندهنده ان
hysteresis	تاخیر تغییر دانسیته شارمغناطیسی نسبت به شدت میدان مغناطیسی
moderates	متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderated	متوسط
moderate	متوسط
life expectancy	سن متوسط
averaged	حد متوسط
moderating	متوسط
average	متوسط
averaged	متوسط
intermedial	متوسط
average	حد متوسط
meanest	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
mesne	متوسط
osculant	متوسط
medium gravle	شن متوسط
mean	متوسط
modals	متوسط
mediums	متوسط
medium	متوسط
modal	متوسط
tolerable	متوسط
intermediate	متوسط
meant	متوسط
mediocre	متوسط
averaging	حد متوسط
averages	متوسط
meaner	متوسط
averaging	متوسط
averages	حد متوسط
latency	تاخیر بین زمانی که دستور دارد کامپیوتر میشود و اجرای آن یا بازگشت نتیجه .
mean daily	متوسط روزانه
mean chord	وتر متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
m.f.	بسامد متوسط
intermediately	بطور متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
mean depth	عمق متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
on the a	بطور متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
true power	توان متوسط
weighted average	متوسط وزنی
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
sort of	بمیزان متوسط
sort of	بمقدار متوسط