Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (11 milliseconds)
English
Persian
new discovered
تازه پیدا شده
Search result with all words
respire
امید تازه پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
Other Matches
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
visibility
پیدا
axiomatical
پیدا
in a good light
پیدا
apparent
پیدا
indiscernible able
نا پیدا
phenomenally
پیدا
prosilient
پیدا
phenomenal
پیدا
visible
پیدا
a rare bird
کم پیدا
acquire
پیدا کردن
finder
پیدا کننده
turn up
<idiom>
پیدا شدن
exposure
پیدا شدن
to look up
پیدا کردن
open roof
بام پیدا
pin point
پیدا کردن
exposures
پیدا شدن
to figure up
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
scholastic agent
شاگرد پیدا کن
find
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
spottable
پیدا کردنی
raise its head
پیدا شدن
track
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
trover
چیز پیدا ده
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
gains
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
average
پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
It showed on his face.
از صورتش پیدا بود
converges
تقارت پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
show up
<idiom>
سر و کله اش پیدا می شود
stammers
لکنت پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
trove
چیز پیدا شده
touts
خریدار پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
declined
شیب پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
primigenial
نخست پیدا شده
get at able
یافتنی پیدا کردنی
preempt
حق تقدم پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
escrow
اجرایی پیدا میکند
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
i am through with my work
ازکارفراغت پیدا کردم
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
luff
لنگر پیدا کردن
pvogenous
از چرک پیدا شده
he looks malice
ازسیمای او پیدا است
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
object symptoms
نشانههای پیدا یا بیرون نما
The mountain peak is not in sight.
قله کوه پیدا نیست
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
Help me find my keys.
کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
Fetch a doctor at once.
زود یک دکتر پیدا کن بیاور
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
if he has found it
اگر ان را پیدا کرده باشد
pot luck
هرچه دردیگ پیدا شود
neptunian
ازاب پیدا شده نپتونی
self born
پیدا شده در نفس انسان
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
I couldnt find the way back.
نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
Good oranges are very scarce .
پرتقال خوب خیلی کم پیدا می شود
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
Did you ever find that pen you lost ?
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
I found a hair in the soup .
توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
needle in a haystack
<idiom>
چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
prominently
بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
mint a mint condition
تازه تازه
fresh-
تازه
new born
تازه
newest
تازه
young
تازه
younger
تازه
newer
تازه
new-
تازه
new
تازه
fresh
تازه
freshest
تازه
recent
تازه
dewier
تازه
renewed
تازه
dewy
تازه
red hot
تازه
the new world
تازه
greenest
تازه
scions
تازه
scion
تازه
post glacial
تازه
brand new
تر و تازه
modern
تازه
inchoative
تازه
new laid
تازه
dewiest
تازه
new-laid
تازه
new fallen
تازه
new fashioned
تازه
up to date
تازه
newfangled
مد تازه
newfashioned
تازه
up-to-date
تازه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com