English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
new laid تازه گذاشته
new-laid تازه گذاشته
Other Matches
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
incurved تو گذاشته
included تو گذاشته تو مانده
in pawn گرو گذاشته
of ripe years پابسن گذاشته
stay behind نیروی جا گذاشته شده
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
I am wearing my hat at an angle . کلاهم را کج ( یکوری ) سرم گذاشته ام
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
I have pledged ( staked ) my reputation on it . شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
on sale در معرض فروش گذاشته شده
quartus چهارمی شخص گذاشته وبارقم
the price was not reasonable بهای گزافی بران گذاشته بودند
specific devise زمین مشخصی که به ارث گذاشته شود
He had a cigar between his lips . یک سیگار برگ گذاشته بود گوشه لبش
spot shot ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
gingall یکجورتفنگ سنگین که روی پایهای گذاشته اتش میکنند
stay behind باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
plate mark طرف ودولت روی سیمینه وزرینه گذاشته میشود
lipping قطعه چوبی که در ترک یاشکاف کمان گذاشته شده
dog cart یکجورگردونه دوچرخه که کرسیهای ان پشت بپشت گذاشته شده وبرای
succeeding spot نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
Any reform of the insurance law must be left to the future. هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future. هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
fly speck گه یاکثافت مگس که بشکل خال یانقطهای درجایی گذاشته شود
chip off the old block <idiom> (هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
music stands میزی که نت های موسیقی را روی آن گذاشته و جلو نوازنده قرار میدهند
planch صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
ostensorium فرف سیمین ی زرینی که هنگام عشاربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
anchor block بلوکهایی که جهت مهار کردن لوله هنگام نصب کار گذاشته میشوند
slush fund بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
slush funds بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
ostensory فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان دران گذاشته نمایش میدهند
hallmarks عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
monstrance فرف سیمین یا زرینی که هنگام عشا ربانی نان رادران گذاشته نمایش میدهند
hallmark عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الات سیمین وزرین گذاشته میشود انگ
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
foot block قژعه چوبی یا فلزی کوچکی که در زیر ستون و روی خاک کار گذاشته میشود.
persiennes یکجور پشت پنجرهای که تیکههای چوب یا اهن نازک راترک ترک ... کار گذاشته اند
liquidity perference جدولی که میزان پولهایی را که مردم جهت استفاده از ربح انهاراکد گذاشته اند نشان میدهد
stamped addressed envelope پاکتی که بر روی آن تمبر زده و میفرستند تا طرف مقابل در آن چیزی گذاشته و بدون پرداخت هزینه ای آنرا برگرداند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
net ball یکجور توپ بازی که توپ بایداز حلقهای که توری درزیران گذاشته اندردشود
mortgage property مال مرهون مال به رهن گذاشته شده
fallow بایر گذاشته ایش کردن شخم کردن
horned scully مانع افقی زیرابی که برای سوراخ کردن بدنه کشتیهاکار گذاشته میشود و معمولابا بتون و تیراهن ساخته میشود
greenest تازه
new fashioned تازه
newfangled مد تازه
dewier تازه
new-laid تازه
new laid تازه
green تازه
renewed تازه
new fallen تازه
newest تازه
inchoative تازه
brand new تر و تازه
dewy تازه
dewiest تازه
mint a mint condition تازه تازه
new تازه
new- تازه
newer تازه
new born تازه
up-to-date تازه
up to date تازه
newfashioned تازه
fresh- تازه
fresh تازه
red hot تازه
younger تازه
the new world تازه
modern تازه
recent تازه
scions تازه
scion تازه
freshest تازه
young تازه
post glacial تازه
reappraisal ارزیابی تازه
reappraisals ارزیابی تازه
rebirth تولد تازه
young ice یخ تازه بسته
far out تازه و غیرسنتی
carechumen تازه وارد
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
bran new بکلی نو یا تازه
birdegroom تازه داماد
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
grcen wine شراب تازه
reprinting چاپ تازه
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
beginners تازه کار
beginner تازه کار
refreshingly تازه کننده
late تازه گذشته
regeneration تولد تازه
reprint چاپ تازه
brand-new بکلی نو یا تازه
novice تازه کار
reprints چاپ تازه
reprinted چاپ تازه
ordinee شماش تازه
new come تازه امده
new clown تازه شکفته
new buit تازه ساخت
new buit تازه ساز
new built تازه ساز
refresher تازه کننده
new built تازه ساخت
regeneracy تولد تازه
revised edition چاپ تازه
new come تازه رسیده
new comer تازه وارد
new employees کارمندان تازه
novitiate تازه کار
noviciate تازه کار
newmade تازه ساخت
newish نسبه تازه
new jerusalem اورشلیم تازه
new fledged تازه پر در اورده
recension چاپ تازه
new fallen snow برف تازه
recent development بسط تازه
new blown تازه شگفته
new arrived تازه رسیده
scarc ely جخت تازه
jackleg تازه کار
novices تازه کار
to bring in تازه اوردن
to innovate in تازه اوردن
ultramodern بسیار تازه
verdured تازه سرسبز
green old wound زخم تازه
green crop علف تازه
juvenescent تازه جوان
tenderfoot تازه کار
sup.latest or last تازه گذشته
neoteric نویسنده تازه
neoteric جدید تازه
neocortex قشر تازه مخ
neo christianity مسیحیت تازه
nascency تازه پیداشدگی
nascence تازه پیداشدگی
settlor مهاجر تازه
span new خیلی تازه
span new کاملا تازه
green concrete بتن تازه
recruit تازه سرباز
freshening تازه کردن
bride تازه عروس
newcomers تازه وارد
newcomer تازه وارد
freshens تازه کردن
converts تازه کیش
converting تازه کیش
rookie تازه کار
converted تازه کیش
convert تازه کیش
refreshment تازه سازی
refreshments تازه سازی
refresh تازه کردن
recuperation نیروی تازه
recuperation رمق تازه
freshened تازه کردن
brides تازه عروس
breezy خنک تازه
recruit کارمند تازه
juniors زودتر تازه تر
recruited تازه سرباز
junior زودتر تازه تر
settlers مهاجر تازه
recruited کارمند تازه
immigrants تازه وارد
immigrant تازه وارد
recruiting تازه سرباز
recruiting کارمند تازه
recruits تازه سرباز
recruits کارمند تازه
greener تازه کار
freshwater تازه کار
sucking تازه کار
rookies تازه کار
freshen تازه کردن
refreshed تازه کردن
fresh- تازه کردن
freshest تازه کردن
settler مهاجر تازه
refreshes تازه کردن
fresh تازه کردن
to refresh oneself نیروی تازه گرفتن
redivivus تولد تازه یافته
furbishing صورت تازه دادن به
reanimate حیات تازه بخشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com