English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
at the top of one's bent تا انجا که می توان تحمل کرد
Other Matches
too much of a good thing غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
rating توان نامی توان قدرت
ratings توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
thither انجا
yonder انجا
i know that place by sight انجا را
whereon در انجا
wherefrom که از انجا
so far forth تا انجا
thither به انجا
thence از انجا
therof از انجا
thereat در انجا
there به انجا
there انجا
wherever انجا که
whence که از انجا چه جا
thenceforward از انجا ببعد
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
away مرتبا از انجا
here and there اینجا انجا
it is not half bad انجا بداست
as far as possible تا انجا که بتوان
as far as possible تا انجا که میشد
as for as i know تا انجا که من میدانم
for a iknow تا انجا که می دانم
stay there till i return انجا بمانیدتامن برگردم
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
whereat که بدان جهت که در انجا
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
within living memory تا انجا که مردمان زنده
i did not find a there کسی را در انجا نیافتم
i went there particularly to یک کاره انجا رفتم
there دراین موضوع انجا
he no longer went there دیگر انجا نرفت
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
i went there in my own شخصا` انجا رفتم
the population is stationary شماره نفوس انجا کم وزیادنمیشود
iam a to go there از رفتن به انجا خجالت می کشم
i put the population at 0000 نفوس انجا را 00002 تن براورد می کنم
see if he is still there به بیند او هنوز انجا است یانه
he went there in black اوبا جامه سیاه انجا رفت
hydropath establishment بیمارستانی که ناخوشیها را در انجا بااب درمان می کنند
hydrotherapeutic بیمارستانی که ناخوشیها را در انجا بااب درمان می کنند
limbers ناودانهای طرفین ته کشتی که از انجا اب به منبع تلمبه میرسد
load line خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
passing lane فاصله بین دو یار که میتوان از انجا توپ را پاس داد
fitting shop کارگاهی که در انجا اجزای ماشین را سوار میکنند کارگاه مونتاژ
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
barnstorm مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
barnstorms مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
longanimity تحمل
enduringness تحمل
tolerance تحمل
endurance تحمل
toleration تحمل
good humor تحمل
passiveness تحمل
tolerances تحمل
statitizing فرایند انتقال یک دستورالعمل از حافظه کامپیوتر به ثباتهای دستورالعمل و نگهداری ان ان در انجا بگونهای که برای اجرا شدن اماده باشد
weather تحمل یابرگزارکردن
forbearance تحمل امساک
abhide تحمل کردن
abiding تحمل کننده
sustainable قابل تحمل
experience تحمل کردن
experiences تحمل کردن
tolls تحمل خسارت
stand تحمل کردن
intolerance عدم تحمل
experiencing تحمل کردن
weathers تحمل یابرگزارکردن
tolling تحمل خسارت
toll تحمل خسارت
weathered تحمل یابرگزارکردن
bearable تحمل پذیر
undergoing تحمل کردن
endures تحمل کردن
withstand تحمل کردن
suffered تحمل کردن
support تحمل کردن
tolerable قابل تحمل
tolerable تحمل پذیر
withstanding تحمل کردن
withstands تحمل کردن
withstood تحمل کردن
suffer تحمل کردن
unbearably تحمل ناپذیر
unbearable تحمل ناپذیر
endured تحمل کردن
endure تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
undergo تحمل کردن
undergoes تحمل کردن
tolerate تحمل کردن
tolerated تحمل کردن
sustains تحمل کردن
sustained تحمل کردن
sustain تحمل کردن
bide تحمل کردن
tolerates تحمل کردن
suffers تحمل کردن
bearing capacity قدرت تحمل
tolerator تحمل کننده
to give support to تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
thole تحمل کردن
supportable قابل تحمل
take it <idiom> تحمل مشکلات
sit down under تحمل کردن
lie down under تحمل کردن
keep up تحمل کردن
intolerancy عدم تحمل
intolerableness تحمل نا پذیری
impossible [colloquial] <adj.> تحمل ناپذیر
vasbyt تحمل کردن
put up with تحمل کردن
intolerability تحمل ناپذیری
impassibility تحمل ناپذیری
fault tolerance تحمل نقص
expected time زمان تحمل
sufferable تحمل پذیر
dure تحمل کردن
beyond bearing غیرقابل تحمل
endurable تحمل پذیر
beyond bearing تحمل ناپذیر
dree تحمل کردن
defrayal تحمل هزینه
bearing capacity گنجایش تحمل
frustration tolerance تحمل ناکامی
good humouredly با صبر و تحمل
undergone تحمل کردن
forbore تحمل کرد
insupportable تحمل ناپذیر
bearing capacity فرفیت تحمل
intolerable تحمل ناپذیر
insufferable تحمل ناپذیر
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
stomachs اشتها تحمل کردن
stomaching اشتها تحمل کردن
gameness طاقت تحمل مصائب
unsustainable <adj.> غیر قابل تحمل
to live through something چیزی را تحمل کردن
bearingly از روی تحمل و بردباری
stomached اشتها تحمل کردن
borne تحمل کرده یاشده
outstand بیشتر تحمل کردن
stress tolerance تحمل فشار روانی
taxpaying capacity تحمل کل بار مالیات
fault tolerance قدرت تحمل نقص
stomach اشتها تحمل کردن
tolerably بطور قابل تحمل
insufferably بطور تحمل ناپذیر
breaking load حداکثر تحمل بار
intolerantly بدون تحمل متعصبانه
intolerably بطور تحمل ناپذیر
insupportably بطور تحمل ناپذیر
tolerance حدود قابل تحمل
tolerances حدود قابل تحمل
intolerable غیر قابل تحمل
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
i am out of p with it دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
tail boom پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
bearing قسمت تحمل کننده بار
comports جور بودن تحمل کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
comported جور بودن تحمل کردن
comport جور بودن تحمل کردن
bear تاب اوردن تحمل کردن
stick پیچ درکار تحمل کردن
tie عضو تحمل کننده کشش
insufferable تن در ندادنی غیر قابل تحمل
bears تاب اوردن تحمل کردن
smooth something over <idiom> بهتریا قابل تحمل تر شدن
(can't) stand <idiom> تحمل نکردن،دوست نداشتن
ties عضو تحمل کننده کشش
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
bete noire ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
broad shoulders نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
tolerances قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transients وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
scaleweight وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
unbearable غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
transient وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
overweight تحمل وزن اضافه از طرف اسب
tolerance قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
on line fault tolerant system سیستم تحمل خرابی درون خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com