English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English Persian
self congratulation تبریک بخود
Other Matches
congratulant تبریک گو
congratulation تبریک
congratulations تبریک
felicitation تبریک
greeting تبریک
greetings تبریک
congratulate تبریک گفتن
congratulated تبریک گفتن
congratulates تبریک گفتن
congratulator تبریک گوینده
congrats مخفف تبریک
congratulating تبریک گفتن
gratulatory تبریک امیز
gratulation تبریک گویی
I congratulate you! بهت تبریک میگم.
felicitate تبریک وتهنیت گفتن
Many happy returns of the day? صد سال به این سالها ( تبریک ) !
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
banzai شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
assumable بخود گرفتنی
self dependent متکی بخود
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
he was restored to reason بخود امد
self help کمک بخود
substantive متکی بخود
preens بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
introspect بخود برگشتن
playact بخود بستن
arrogation بخود بستن
self consequence اهمیت بخود
self confident مطمئن بخود
bethink بخود امدن
by it self خود بخود
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
preened بخود بالیدن
preen بخود بالیدن
to imbrue in blood بخود اغشتن
to remember oneself بخود امدن
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
to suck in بخود کشیدن
assume بخود گرفتن
assumes بخود گرفتن
pretend بخود بستن
self trust اعتماد بخود
aplomb اطمینان بخود
spohnge بخود کشیدن
assumed بخود بسته
self dramatization بخود بندی
self exaltation بخود بالیدن
feign بخود بستن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self importance دادن بخود
self relative نسبت بخود
self respect احترام بخود
spontaneous خود بخود
to summon up courage جرات بخود دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
muster up your courage جرات بخود بدهید
to permit oneself بخود اجازه دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
self divison تقسیم خود بخود
self fertility لقاح خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self subsistence اعاشه خود بخود
self rewarding پاداش دهنده بخود
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to take the sun افتاب بخود دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to be moped بخود راه دادن
self charging خود بخود پر شونده
self activity فعالیت خود بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
lion skin دلیری بخود بسته
lay out oneself بخود زحمت دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
monopolises بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
monopolized بخود انحصار دادن
assumed بخود گرفته عاریتی
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
abiogenesis تولید خود بخود
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
feigns بخود بستن جعل کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
feign بخود بستن جعل کردن
self tightening خود بخود تنگ شونده
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
assume بخود بستن وانمود کردن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self registering خود بخود ثبت کننده
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
arrogate غصب کردن بخود بستن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
self lubricating خود بخود نرم شونده
self insured خود بخود بیمه شده
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
self formed خود بخود تشکیل شده
pretends بخود بستن دعوی کردن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
card کارت تبریک کارت عضویت
gratulant تهنیت امیز تبریک امیز
cards کارت تبریک کارت عضویت
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com