Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
have been around
<idiom>
تجربه داشتن
Other Matches
unskillful
بی تجربه
unskilled
<adj.>
کم تجربه
half baked
بی تجربه
practice
تجربه
greenest
بی تجربه
experiencing
تجربه
experiences
تجربه
naive
بی تجربه
experiment
تجربه
raw
بی تجربه
experience
تجربه
the tule of thumb
تجربه
beardless
بی تجربه
experienced
با تجربه
inexperienced
بی تجربه
green
بی تجربه
immature
بی تجربه
experimented
تجربه
unskilled
بی تجربه
naif
بی تجربه
experimenting
تجربه
backgrounds
تجربه
experiments
تجربه
inexpert
بی تجربه
background
تجربه
traumatic experience
تجربه اسیب زا
driving experience
تجربه رانندگی
shorthorn
ادم بی تجربه
veterans
بازیگر با تجربه
seat of the pants
استفاده از تجربه
without experience
بی تجربه ناازموده
scientific experiment
تجربه علمی
veteran
بازیگر با تجربه
experiencing
تجربه ازمایش
experiences
تجربه ازمایش
immediate experience
تجربه بیواسطه
gremie
بی تجربه و ناشی
experimentalist
اهل تجربه
experientially
ازروی تجربه
gunshy
ترسو بی تجربه
empiricism
تجربه گرائی
empiric
مبنی بر تجربه
reenactment
بازافرینی تجربه
apriori
مقدم بر تجربه
he knows a thing or two
بی تجربه نیست
empircism
تجربه گرایی
ah ah ecperience
تجربه اهان
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
to put to proof
به تجربه رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
experience
تجربه ازمایش
aha experience
تجربه اهان
empiricism
اصالت تجربه
sour dough
[مکتشف با تجربه]
aposteriori
موخر بر تجربه
callow
شخص بی تجربه وناشی
verdant
پوشیده از سبزه بی تجربه
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
experiencing
تجربه کردن کشیدن
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
reliving
دوباره تجربه کردن
empirically
از روی مشاهده و تجربه
relives
دوباره تجربه کردن
relived
دوباره تجربه کردن
relive
دوباره تجربه کردن
school of hard knocks
<idiom>
تجربه عادی از زندگی
She is experienced nurse.
پرستار پر تجربه ای است
day residues
ماندههای تجربه روز
experiences
تجربه کردن کشیدن
experience
تجربه کردن کشیدن
stumblebum
مشت زن بی تجربه وناشی
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
To apply ones experience.
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
تجربه نشان داده است که …
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
tike
ادم خام دست وبی تجربه
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
We all learn by experience.
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
cup of coffeen
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
Hypnagogia
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
advanced
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
hacks
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hack
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
micros
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micro
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
microcomputer
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experimenting
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
تجربه کردن ازمایش کردن
experiment
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
doubting
شک داشتن
possesses
داشتن
possessing
داشتن
to have f.
تب داشتن
to be in a f.
تب داشتن
to have
داشتن
to hold
داشتن
to hold a meeting
داشتن
doubt
شک داشتن
to go hot
تب داشتن
have
داشتن
possess
داشتن
doubted
شک داشتن
doubts
شک داشتن
bears
در بر داشتن
redolence
بو داشتن
bear
داشتن
lack
کم داشتن
owns
داشتن
owning
داشتن
lacks
کم داشتن
relieving
داشتن
bear
در بر داشتن
relieves
داشتن
bears
داشتن
relieve
داشتن
lacked
کم داشتن
to possess
داشتن
to be feverish
تب داشتن
to have possession of
داشتن
lackvt
کم داشتن
own
داشتن
having
داشتن
want
کم داشتن
owned
داشتن
wanted
کم داشتن
intercommon
داشتن
monogyny
داشتن یک زن
bestowed
ارزانی داشتن
bestow
ارزانی داشتن
afforded
استطاعت داشتن
abhor
بیم داشتن از
affords
استطاعت داشتن
affording
استطاعت داشتن
apprehends
بیم داشتن
abhorring
تنفر داشتن از
abhors
تنفر داشتن از
abhorred
تنفر داشتن از
abhor
تنفر داشتن از
espouse
عقیده داشتن به
loathed
نفرت داشتن از
correlating
همبستگی داشتن
cherish
گرامی داشتن
espoused
عقیده داشتن به
cherished
گرامی داشتن
cherishes
گرامی داشتن
withhold
دریغ داشتن
cherishing
گرامی داشتن
provide
مقرر داشتن
provides
مقرر داشتن
reside
اقامت داشتن
resided
اقامت داشتن
loathe
نفرت داشتن از
resides
اقامت داشتن
withholds
دریغ داشتن
withheld
دریغ داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com