Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
wardship
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
Other Matches
supervised
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervise
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervises
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervising
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervision
سرپرستی
protectorates
سرپرستی
protectorate
سرپرستی
wardenship
سرپرستی
wardship
سرپرستی
presidency
سرپرستی
tutelage
سرپرستی
headship
سرپرستی
superintendency
سرپرستی
chaperonage
سرپرستی
direction
سرپرستی
protectorship
سرپرستی
government
سرپرستی
management
سرپرستی
superintendence
سرپرستی
administration
سرپرستی
care
سرپرستی
directorship
سرپرستی
preside
سرپرستی کردن
curatorial
<adj.>
وابسته به سرپرستی
presided
سرپرستی کردن
oversees
سرپرستی کردن
supervising
سرپرستی کردن
presides
سرپرستی کردن
overseeing
سرپرستی کردن
presiding
سرپرستی کردن
oversee
سرپرستی کردن
superintendency
مباشرت سرپرستی
superintend
سرپرستی کردن
patronage
سرپرستی قیمومت
to take under one's wing
سرپرستی کردن
tutoship
اموزانه سرپرستی
deparment of trusteeship
اداره سرپرستی
directive
<adj.>
وابسته به سرپرستی
department of trusteeship
اداره سرپرستی
superintendence
مباشرت سرپرستی
tutorage
اموزانه سرپرستی
supervises
سرپرستی کردن
supervise
سرپرستی کردن
tutelary
<adj.>
وابسته به سرپرستی
supervised
سرپرستی کردن
superintends
سرپرستی کردن
superintended
سرپرستی کردن
superintending
سرپرستی کردن
tutelage
سرپرستی تعلیم سرخانه
under his majesty's patronage
با سرپرستی و توجه اعلیحضرت
guardianship
ولایت سرپرستی قانونی
godfathers
نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
godfather
نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
tutee
کسی که تحت سرپرستی لله باشد
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
intendancy
نظارت
stewardship
نظارت
controlling
نظارت
superintendency
نظارت
control
نظارت
superintendence
نظارت
monitoring
نظارت
governance
نظارت
inspection
نظارت
helms
نظارت
controlment
نظارت
surveillance
نظارت
controllership
نظارت
proctorship
نظارت
controls
نظارت
helm
نظارت
supervision
نظارت
presidency
نظارت
supervise
نظارت کردن
supervising
نظارت کردن
supervised
نظارت کردن
controlling
نظارت کردن
supervises
نظارت کردن
directs
نظارت کردن
directed
نظارت کردن
direct
نظارت کردن
inspector
نظارت کننده
qualitative controls
نظارت کیفی
span of control
حوزه نظارت
uncontrollable
غیرقابل نظارت
control
نظارت کردن
supervisor state
حالت نظارت
supervisor state
وضعیت نظارت
uncontrollably
غیرقابل نظارت
inspectors
نظارت کننده
stewardship
نظارت خرج
controls
نظارت کردن
staff supervision
نظارت ستادی
monitored
نظارت کردن
exchange control
نظارت ارز
superintends
نظارت کردن بر
fiscal control
نظارت مالی
administer
نظارت کردن
foreign exchange control
نظارت بر ارز
government control
نظارت دولتی
CCTV camera
دوربین نظارت
observation camera
دوربین نظارت
superintended
نظارت کردن بر
superintend
نظارت کردن بر
monitor
نظارت کردن
controllable
قابل نظارت
control of resources
نظارت بر منابع
control equipment
ابزار نظارت
close supervision
نظارت مستقیم
monitors
نظارت کردن
close supervision
نظارت نزدیک
budgetary control
نظارت بودجهای
bailiwick
مباشرت نظارت
superintending
نظارت کردن بر
surveillance camera
دوربین نظارت
closed-circuit camera
دوربین نظارت
security camera
دوربین نظارت
monetary control
نظارت پولی
invigilation
نظارت درامتحانات
inspection clause
ماده نظارت
supervision
نظارت کردن
inspection clause
بند نظارت
inspection certificate
گواهی نظارت
watches
بر کسی نظارت کردن
election supervisor council
انجمن نظارت بر انتخابات
invigilate
در امتحان نظارت کردن
managed money
پول نظارت شده
invigilated
در امتحان نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
watched
بر کسی نظارت کردن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
controls
بازرسی نظارت جلوگیری
control
نظارت و ممیزی کردن
control
بازرسی نظارت جلوگیری
regulated monopoly
انحصار نظارت شده
controls
نظارت و ممیزی کردن
watching
بر کسی نظارت کردن
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
election supervisory council
انجمن نظارت بر انتخابات
watch
بر کسی نظارت کردن
controlling
بازرسی نظارت جلوگیری
controlling
نظارت و ممیزی کردن
head quarters
برج نظارت مرکز کار
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
watcher
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watchers
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
security monitoring
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
they are under serveillance
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
movement control
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
municipalist
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
state midicine
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
line chief
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com