Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 224 (38 milliseconds)
English
Persian
score
تحقیر کردن ثبت کردن
scored
تحقیر کردن ثبت کردن
scores
تحقیر کردن ثبت کردن
Search result with all words
despise
حقیر شمردن تحقیر کردن
despised
حقیر شمردن تحقیر کردن
despises
حقیر شمردن تحقیر کردن
despising
حقیر شمردن تحقیر کردن
humiliate
تحقیر کردن اهانت کردن به
humiliated
تحقیر کردن اهانت کردن به
humiliates
تحقیر کردن اهانت کردن به
cheapen
ارزان شدن تحقیر کردن
cheapened
ارزان شدن تحقیر کردن
cheapening
ارزان شدن تحقیر کردن
cheapens
ارزان شدن تحقیر کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
To belittle oneself . To make oneself cheap.
خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
to look at somebody with contempt
به کسی با اهانت
[تحقیر آمیز]
نگاه کردن
run down
تحقیر کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
to belittle oneself
خود را تحقیر کردن
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
Other Matches
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
humility
تحقیر
abjection
تحقیر
scorns
تحقیر
scorn
تحقیر
disdaining
تحقیر
disdained
تحقیر
disdain
تحقیر
disdains
تحقیر
dbasement
تحقیر
scorned
تحقیر
scorning
تحقیر
humiliation
تحقیر
abasement
تحقیر
degradation
تحقیر
letdowns
تحقیر
slight
تحقیر
slighted
تحقیر
slighter
تحقیر
slightest
تحقیر
slighting
تحقیر
letdown
تحقیر
slights
تحقیر
belittlement
تحقیر
contempt
تحقیر
contemptibility
تحقیر
pejorative
تحقیر امیز
contemptuous
قابل تحقیر
infavoidance
تحقیر گریزی
self contempt
تحقیر نفس
humiliating
تحقیر امیز
diminution
کم شدگی تحقیر
humiliatingly
تحقیر امیز
contemptible
قابل تحقیر
contemptuous
تحقیر امیز
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
to peg out
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
to die a miserable death
مردن
[تحقیر آمیز ]
to snuff it
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
to croak
مردن
[تحقیر آمیز ]
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to conk out
مردن
[تحقیر آمیز]
[اصطلاح]
meiosis
تحقیر نمایش مصغر چیزی
blighters
آدم پست و قابل تحقیر
twerp
آدم دون و قابل تحقیر
twerps
آدم دون و قابل تحقیر
pig
[American E]
پاسبان
[اصطلاح تحقیر آمیز]
pig
[American E]
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
snooty
دارای قیافه تحقیر امیز
blighter
آدم پست و قابل تحقیر
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
contemptibly
چنانکه سزاوارخواری باشد بطورقابل تحقیر
bah
علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر
old frump
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old bag
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old trout
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
prune
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
self abasement
پست سازی یا تحقیر خود فروتنی
hay bag
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
old biddy
زن پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
copper
[police officer]
پاسبان
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
copper
[police officer]
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
old crock
[Britisch E]
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
[old]
dodderer
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
tottery old man
مرد پیر و چروکیده
[اصطلاح تحقیر آمیز]
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wrangling
داد و بیداد
[مشاجره]
[نزاع]
[اصطلاح تحقیر آمیز]
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
poetaster is pejorative word
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com