Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
defrayal
تحمل هزینه
Other Matches
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
lighterage
هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
cost contract
قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
economic of scale
کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing
قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
good humor
تحمل
tolerances
تحمل
toleration
تحمل
endurance
تحمل
tolerance
تحمل
passiveness
تحمل
longanimity
تحمل
enduringness
تحمل
sustainable
قابل تحمل
tolerates
تحمل کردن
bearing capacity
قدرت تحمل
undergo
تحمل کردن
support
تحمل کردن
tolerable
قابل تحمل
put up with
تحمل کردن
tolerable
تحمل پذیر
unbearable
تحمل ناپذیر
unbearably
تحمل ناپذیر
abiding
تحمل کننده
abhide
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
sustains
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
vasbyt
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
forbearance
تحمل امساک
intolerance
عدم تحمل
bearable
تحمل پذیر
experiencing
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
weathers
تحمل یابرگزارکردن
weathered
تحمل یابرگزارکردن
weather
تحمل یابرگزارکردن
undergone
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
to give support to
تحمل کردن
insufferable
تحمل ناپذیر
insupportable
تحمل ناپذیر
intolerable
تحمل ناپذیر
tolerator
تحمل کننده
forbore
تحمل کرد
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
intolerability
تحمل ناپذیری
lie down under
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
intolerancy
عدم تحمل
intolerableness
تحمل نا پذیری
impassibility
تحمل ناپذیری
good humouredly
با صبر و تحمل
fault tolerance
تحمل نقص
expected time
زمان تحمل
experience
تحمل کردن
sufferable
تحمل پذیر
endurable
تحمل پذیر
dure
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
bearing capacity
فرفیت تحمل
supportable
قابل تحمل
beyond bearing
غیرقابل تحمل
tolling
تحمل خسارت
beyond bearing
تحمل ناپذیر
frustration tolerance
تحمل ناکامی
toll
تحمل خسارت
tolls
تحمل خسارت
bearing capacity
گنجایش تحمل
borne
تحمل کرده یاشده
bearingly
از روی تحمل و بردباری
stress tolerance
تحمل فشار روانی
tolerance
حدود قابل تحمل
to live through something
چیزی را تحمل کردن
gameness
طاقت تحمل مصائب
stomachs
اشتها تحمل کردن
outstand
بیشتر تحمل کردن
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
tolerably
بطور قابل تحمل
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
breaking load
حداکثر تحمل بار
stomach
اشتها تحمل کردن
intolerable
غیر قابل تحمل
tolerances
حدود قابل تحمل
stomached
اشتها تحمل کردن
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
stomaching
اشتها تحمل کردن
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
comports
جور بودن تحمل کردن
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
tie
عضو تحمل کننده کشش
ties
عضو تحمل کننده کشش
bearing
قسمت تحمل کننده بار
bear
تاب اوردن تحمل کردن
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
comported
جور بودن تحمل کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
scale of weights
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
to gild the pill
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
braced
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
eight bit system
کم هزینه
light expense
هزینه کم
mise
هزینه
outgoing
هزینه
goings-on
هزینه ها
overhead expenses
به هزینه
battels
هزینه
tab
هزینه
tolls
هزینه
tolling
هزینه
outlays
هزینه
toll
هزینه
at someone expense
به هزینه
voucher
هزینه
benefit cost analysis
هزینه
outlay
هزینه
total cost
هزینه کل
vouchers
هزینه
expenditures
هزینه ها
tabs
هزینه
charge
هزینه
out goings
هزینه
cost
هزینه
outgoings
هزینه
disbursement
هزینه
expense
هزینه
levying
هزینه
levy
هزینه
levies
هزینه
levied
هزینه
expenditure
هزینه
cost benefit ratio
هزینه
at the expence of
به هزینه
cost expenditure
هزینه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com