Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (7 milliseconds)
English
Persian
self sustained
تحمیل شده بنفس
Search result with all words
self charging
تحمیل شونده بنفس خود خودکار
Other Matches
self depedence
اتکاء بنفس اعتماد بنفس
self help
کمک بنفس
self concern
علاقه بنفس
self esteem
احترام بنفس
aplomb
اعتماد بنفس
self reliance
اعتماد بنفس
self reliant
متکی بنفس
self-help
کمک بنفس
autosuggestion
القاء بنفس
autosuggestion
تلقین بنفس
self doubt
عدم ایمان بنفس
self doubt
عدم اعتماد بنفس
self assured
مطمئن بنفس خود
self reliance
اتکاء بنفس خود
self-assured
مطمئن بنفس خود
self knowing
واثق بنفس خود
self abuse
استمناء با دست توهین بنفس
self confidence
اعتماد بنفس غرور بیجا
diffident
دارای عدم اتکاء بنفس محجوب
self organization
سروسامان دهی بنفس خود تنظیم وتنسیق خود
exaction
تحمیل
coercion
تحمیل
protrusions
تحمیل
protrusion
تحمیل
infliction
تحمیل
incurrence
تحمیل
modulation
تحمیل
possibly
تحمیل
imposition
تحمیل
amplitude modulation
تحمیل دامنهای
protruding
تحمیل کردن
put upon
تحمیل کردن بر
cark
تحمیل کردن
put-upon
تحمیل کردن بر
protruded
تحمیل کردن
pushy
تحمیل کنننده
protrude
تحمیل کردن
pushiest
تحمیل کنننده
pushier
تحمیل کنننده
protrudes
تحمیل کردن
superimposable
قابل تحمیل
demodulation
تحمیل زدایی
demodulator
تحمیل زدا
modulator
مرحله تحمیل گر
modulator electrode
الکترد تحمیل گر
negative modulation
تحمیل منفی
positive modulation
تحمیل مثبت
dictate
تحمیل کردن
superimposition
تحمیل زائد
unmodulated
تحمیل ناشده
velocity modulation
تحمیل سرعتی
leviable
قابل تحمیل
procrustean
تحمیل کننده
exactable
قابل تحمیل
exactor
تحمیل کننده
imponent
تحمیل کننده
fm , f.m.
تحمیل بسامدی
frequency modulation
تحمیل بسامدی
horn in
تحمیل کردن
imposable
قابل تحمیل
inflictable
تحمیل کردنی
imposes
تحمیل کردن
exacting
تحمیل کننده
saddle
تحمیل کردن
burdens
تحمیل کردن
inflict
تحمیل کردن
inflicted
تحمیل کردن
forcing
تحمیل کردن
forces
تحمیل کردن
inflicting
تحمیل کردن
inflicts
تحمیل کردن
force
تحمیل کردن
imposing
تحمیل کننده
burden
تحمیل کردن
saddled
تحمیل کردن
saddles
تحمیل کردن
dictate
تحمیل کردن
dictated
تحمیل کردن
density modulation
تحمیل تکاثفی
dictates
تحمیل کردن
dictating
تحمیل کردن
impose
تحمیل کردن
burden
بارکردن تحمیل کردن
burdens
بارکردن تحمیل کردن
velocity modulated tube
لامپ تحمیل سرعتی
lobbied
تحمیل گری کردن
spark gap modulator
تحمیل گر دهانه جرقهای
lobbies
تحمیل گری کردن
puts
قراردادن تحمیل کردن بر
putting
قراردادن تحمیل کردن بر
modulated wave
موج تحمیل شده
taxed
تحمیل تقاضای سنگین
taxes
تحمیل تقاضای سنگین
put
قراردادن تحمیل کردن بر
q demodulator
تحمیل زدای کیو
put on
: تحمیل کردن گذاردن
lobby
تحمیل گری کردن
tax
تحمیل تقاضای سنگین
exacts
تحمیل کردن بر درست
demodulation
کشف تحمیل زدایی
buncher space
فضای تحمیل سرعتی
levied
تحمیل نام نویسی
levies
تحمیل نام نویسی
levying
تحمیل نام نویسی
self-imposed
برخود تحمیل شده
self imposed
برخود تحمیل شده
exact
تحمیل کردن بر درست
exacted
تحمیل کردن بر درست
levy
تحمیل نام نویسی
drift space
فضای تبدیل تحمیل
synchrocyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
frequency modulated cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
drift tunnel
تونل تبدیل تحمیل
f m cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
task
تهمت زدن تحمیل کردن
forces
بازور جلو رفتن تحمیل
hazing
تحمیل کار سخت یا زیاد
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
force
بازور جلو رفتن تحمیل
forcing
بازور جلو رفتن تحمیل
tasks
تهمت زدن تحمیل کردن
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com