English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (7 milliseconds)
English Persian
sickbed تخت مریض یا بیمارستان
sickbeds تخت مریض یا بیمارستان
Other Matches
fielo hospital بیمارستان صحرائی یاموقتی بیمارستان سیار
sickest مریض
ill- مریض
ills مریض
sickener مریض کن
diseased مریض
ill مریض
he was taken ill مریض شد
he fell ill مریض شد
morbid مریض
sick مریض
patients مریض
patient مریض
sick مریض شدن
take ill/sick <idiom> مریض شدن
pay patient مریض پولی
outpatient مریض غیربستری
outpatient مریض سرپایی
inpatient مریض بستری
walking patient مریض سرپایی
he is a man he is sick وی مریض میباشد
indispose مریض کردن
come down with <idiom> مریض شدن
patient بیمار مریض
valetudinarian مریض علیل
valetudinary مریض علیل
patients بیمار مریض
shut in مریض بستری
sickest مریض شدن
to be ill with something از چیزی مریض شدن
sickens مریض کردن یا شدن
sickened مریض کردن یا شدن
to be down with something از چیزی مریض شدن
dejecta کارکردن مزاج مریض
sicken مریض کردن یا شدن
lazarus ادم مریض وفقیر
pay patient مریض غیر مجانی
to have something [a disease, an illness] از چیزی مریض شدن
to be laid up with something از چیزی مریض شدن
cots برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
cot برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
placebo دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebos دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
pay-bed بیمارستان
hospitals بیمارستان
hospital بیمارستان
hospitalizing در بیمارستان
hospitalizes در بیمارستان
hospitalized در بیمارستان
hospitalize در بیمارستان
hospitalising در بیمارستان
hospitalises در بیمارستان
hospitalised در بیمارستان
psychiatric hospital بیمارستان روانی
field hospital بیمارستان صحرایی
ambulance بیمارستان سیار
leper hospital بیمارستان مبروصین
open hospital بیمارستان ازاد
hospices اسایشگاه بیمارستان
hospice اسایشگاه بیمارستان
ambulances بیمارستان سیار
clinic مطب بیمارستان
clinics مطب بیمارستان
field hospitals بیمارستان صحرایی
day hospital بیمارستان روزانه
sanatoria بیمارستان مسلولین
debarkation hospital بیمارستان موقت
sanitariums بیمارستان مسلولین
hotel-Dieu بیمارستان فرانسوی
admission پذیرش به بیمارستان
infirmarian متصدی بیمارستان
sanatorium بیمارستان مسلولین
hospitalism بیمارستان زدگی
sanatoriums بیمارستان مسلولین
hospitaler ساکن بیمارستان
hospital ship ناو بیمارستان
admission اجازه بستری [در بیمارستان]
Operation room. اتاق عمل ( بیمارستان )
Take me to the hospital? مرا به بیمارستان ببرید.
doctor in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
physician in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
in-patients بیمار بستریدر بیمارستان
in-patient بیمار بستریدر بیمارستان
inpatient بیماری که در بیمارستان میخوابد
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
lock hospital بیمارستان ناخوشیهای مقاربتی
convalescent center بیمارستان ثابت منطقهای
bed capacity فرفیت بیمارستان از نظرتختخواب
sanatarium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
outpatient بیمار سرپایی بیمارستان
hospitalized prisoners زندانیان بستری در بیمارستان
wardroom سالن بیماران بیمارستان
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
pesthouse بیمارستان طاعونی ها اسایشگاه
sanitorium اسایشگاه بیمارستان مسلولین
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
hospital infection committee کمیته عفونت بیمارستان [پزشکی]
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
emergency admission پذیرش اضطراری [در بیمارستان] [پزشکی]
interne یا جراحی که در بیمارستان اقامت دارد
pest house بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
an in patient بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
out patient بیماریکه در بیمارستان نخوابیده ولی ازانجادستورمیگیرد
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
residency اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
solariums اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solarium اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
campus environment محل بزرگی که چندین اتصال کاربر با چندین شبکه دارد مثل دانشگاه یا بیمارستان
infirmary درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
infirmaries درمانگاه یا بیمارستان کوچک درمانگاه
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com