English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
split ترک برداشتن تقسیم کردن
Other Matches
transcribes استنساخ کردن رونوشت برداشتن سواد برداشتن
transcribe استنساخ کردن رونوشت برداشتن سواد برداشتن
transcribing استنساخ کردن رونوشت برداشتن سواد برداشتن
transcribed استنساخ کردن رونوشت برداشتن سواد برداشتن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
photographing عکس برداشتن از عکسبرداری کردن
photographed عکس برداشتن از عکسبرداری کردن
photographs عکس برداشتن از عکسبرداری کردن
photograph عکس برداشتن از عکسبرداری کردن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
warps منحرف کردن تاب برداشتن
take off برداشتن پرواز کردن هواپیما
opened برداشتن پوشش یا باز کردن در
opens برداشتن پوشش یا باز کردن در
warped منحرف کردن تاب برداشتن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
open برداشتن پوشش یا باز کردن در
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
notate یادداشت برداشتن یاد داشت کردن
lopped باتنبلی حرکت کردن شلنگ برداشتن
removal از بین بردن برداشتن پیاده کردن
lop باتنبلی حرکت کردن شلنگ برداشتن
lopping باتنبلی حرکت کردن شلنگ برداشتن
lops باتنبلی حرکت کردن شلنگ برداشتن
to share out تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
share تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
to d. up a liquid مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
partition تقسیم افراز کردن
partitions تقسیم افراز کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
graduate تقسیم بندی کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
sector جزء تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
sectors جزء تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
vasectomies عمل جراحی و برداشتن مجرای ناقل منی برای عقیم کردن
vasectomy عمل جراحی و برداشتن مجرای ناقل منی برای عقیم کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
decollate جدا کردن موضوعات مختلف به ورقههای مجزا. جدا کردن دو یا سه موضوع مختلف به حالت مجزا و برداشتن کاغذ کاربنی
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
pick up برداشتن
flaw مو برداشتن
removing از جا برداشتن
removing برداشتن
removes از جا برداشتن
flaws مو برداشتن
lifts برداشتن
take up برداشتن
sublate برداشتن
removes برداشتن
to take up برداشتن
ingether برداشتن
take برداشتن
takes برداشتن
moistening نم برداشتن
to mop up برداشتن
to pick up برداشتن
lifting برداشتن
ingather برداشتن
glom برداشتن
lift برداشتن
to pull off برداشتن
lifted برداشتن
to run away with برداشتن
deletes برداشتن
deleting برداشتن
deleted برداشتن
delete برداشتن
includes در برداشتن
countertrace برداشتن از
pickup برداشتن
include در برداشتن
remove از جا برداشتن
remove برداشتن
surmounted ازمیان برداشتن
run away with برداشتن و در رفتن
picturize فیلم برداشتن از
to d. the cloth رومیزی را برداشتن
twists تاب برداشتن
uncap کلاه از سر برداشتن
surmounting ازمیان برداشتن
give up دست برداشتن از
unmasks نقاب برداشتن از
to take off برداشتن بردن
to take the photograph of عکس برداشتن از
elides ازاخر برداشتن
crack شکاف برداشتن
unveil حجاب برداشتن
cracks شکاف برداشتن
eliding ازاخر برداشتن
to fly to arms سلاح برداشتن
unveiled حجاب برداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com