English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (2 milliseconds)
English Persian
ritualism تشریفات دوستی
Other Matches
ritualist ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
philogyny زن دوستی
togetherness دوستی
friendships دوستی
brotherliness دوستی
sodality دوستی
friendship دوستی
peace دوستی
fellowships دوستی
fellowship دوستی
uxoriousness زن دوستی
gallery deck پل تشریفات
ceremony تشریفات
ritual تشریفات
ceremonies تشریفات
cermonies تشریفات
ceremoniously با تشریفات
procedures تشریفات
rituals تشریفات
protocols تشریفات
unceremonious بی تشریفات
protocol تشریفات
formality تشریفات
unceremoniously بی تشریفات
formalities تشریفات
formalist تشریفات
humanitarianism بشر دوستی
fraternization دوستی کردن
philanthropy بشر دوستی
philoprogenitiveness بچه دوستی
wanderlust اوارگی دوستی
under cover of frind ship بعنوان دوستی
excessive love دوستی زیاد
algophilia درد دوستی
altruism نوع دوستی
negrophilism دوستی بازنگیان
fraternal love دوستی برادری
ophilia مار دوستی
self love خود دوستی
professed love دوستی زبانی
motherly love دوستی مادرانه
love feast عید دوستی
protestation of frienship ادعای دوستی
ties of friendship قیودیاعلاقه دوستی
the utmost love منتهای دوستی
paternal love دوستی پدرانه
lastering friendship دوستی پا بر جا یا ثابت
brotherly ازروی دوستی
taphophilia گور دوستی
negrophilism سیاه دوستی
porotocol department اداره تشریفات
ritualistic behavior تشریفات وسواسی
sans ceremonie بدون تشریفات
chief of protocol رئیس تشریفات
guard of honor پاسدار تشریفات
honor نجابت تشریفات
riteless عاری از تشریفات
ceremonial تشریفاتی تشریفات
ritual تشریفات مذهبی
red tape تشریفات زائد
starches اهارزدن تشریفات
starch اهارزدن تشریفات
paperwork تشریفات اداری
masters of ceremonies رئیس تشریفات
ceremonials تشریفاتی تشریفات
emcees رئیس تشریفات
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
service عبادت تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
emcee رئیس تشریفات
serviced عبادت تشریفات
fawns افهار دوستی کردن
algolagnia درد دوستی جنسی
fawned افهار دوستی کردن
fawn افهار دوستی کردن
patriotically از روی میهن دوستی
liquorish حاکی ازنوشابه دوستی
electrophilic attack حمله الکترون دوستی
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
breach of friendship بهم زدن دوستی
electrophilic addition افزایش الکترون دوستی
to make friends with anyone با کسی اشنایی یا دوستی
bibliomania جنون کتاب دوستی
humanitarianism مسلک بشر دوستی
humanitarianism فلسفه همنوع دوستی
ties of friendship انچه دوستی اقتضامیکند
philosophically ازراه حکمت دوستی
The bonds of friendship (affection). رشته دوستی والفت
gregariously از روی جمعیت دوستی
kiss of death دوستی خاله خرسه
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! معنی دوستی را هم فهمیدیم
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
endearing از روی دوستی و محبت
The formalities of judicial process. تشریفات حقوقی وقضایی
Easter Sepulchre تشریفات مذهبی تدفین
To discard formalities . تشریفات را کنا رگذاردن
All the formalities were carried out. تمام تشریفات انجام شد
quarterdeck محوطه تشریفات ناو
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
beadledom تشریفات ورسمیت زیاد
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
rite مراسم تشریفات مذهبی
quarterdecks محوطه تشریفات ناو
red carpet تشریفات و احترامات رسمی
circumstances شرط موقعیت تشریفات
emcee رئیس تشریفات کردن
emcees رئیس تشریفات کردن
solemnly موقرانه با ائین و تشریفات
nucleophilic aromatic substitution استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
He did it out of friendship. ازروی دوستی اینکار راکرد
electrophilic aromatic substitution استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
they are sworn frends با هم پیمان دوستی بسته اند
humanism نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
theocentrism توجه بخدا خدا دوستی
theocentricity توجه بخدا خدا دوستی
i reckon اطمینان به دوستی کسی داشتن
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
He is very ceremonious. اهل تشریفات (تشریفاتی ) است
bureaucracies رعایت تشریفات اداری بحدافراط
red tapism رعایت تشریفات اداری به حدافراط
bureaucrasy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
bureaucracy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
solemnity ایین تشریفات مراسم سنگین
(not) have anything to do with someone <idiom> نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
haunts دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
to interrupt a friendship رشته دوستی را با کسی پاره کردن
wanderlust علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
i reckon روی دوستی کسی حساب کردن
they are sworn frends بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
haunt دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
ceremonious پای بند تشریفات وتعارف رسمی
bureaucrat فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
adjutant's call احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
bureaucrats فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
initiation وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
snake in the grass <idiom> دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
humanism مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship. لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
admin تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
manning the rail گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
curry favor <idiom> هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
ritualize رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
backstabber خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
bureaucreacy رعایت تشریفات اداری به حد افراط کاغذ بازی و سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر ان
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
peace pact میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com