English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
shot in the arm <idiom> تشویق یا برانگیختن چیزی
Other Matches
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
to key up برانگیختن
instigate برانگیختن
to put the wind up برانگیختن
actuate برانگیختن
instigated برانگیختن
arousing برانگیختن
instigates برانگیختن
instigating برانگیختن
tarre برانگیختن
prompt برانگیختن
prompted برانگیختن
prompts برانگیختن
arouse برانگیختن
aroused برانگیختن
arouses برانگیختن
foment برانگیختن
fomented برانگیختن
fomenting برانگیختن
foments برانگیختن
excite برانگیختن
excites برانگیختن
abet برانگیختن
abets برانگیختن
roust برانگیختن
key up برانگیختن
abetting برانگیختن
whet برانگیختن
stimulation برانگیختن
abetted برانگیختن
exhortation تشویق
cheered تشویق
encouragement تشویق
persuasion تشویق
persuasions تشویق
eulogies تشویق
eulogy تشویق
cheer تشویق
cheers تشویق
abet تشویق
abetting تشویق
abetted تشویق
abets تشویق
rewake دوباره برانگیختن
excitation تحریک برانگیختن
prods سک زدن برانگیختن
work up بتدریج برانگیختن
prod سک زدن برانگیختن
prodded سک زدن برانگیختن
put out رنجاندن برانگیختن
prodding سک زدن برانگیختن
applause تشویق و تمجید
encourage تشویق کردن
to the cheers of [the crowd] با تشویق [جمعیت]
eulogizing تشویق کردن
cheers تشویق کردن
lead on <idiom> تشویق موزیانه
hearten تشویق کردن
reanimate تشویق کردن
take heart <idiom> تشویق شدن
abetted تشویق تقویت
countenance تشویق کردن
countenanced تشویق کردن
countenancing تشویق کردن
eulogised تشویق کردن
eulogises تشویق کردن
elate تشویق کردن
countenance [encourage] تشویق کردن
eulogizes تشویق کردن
eulogized تشویق کردن
cheered تشویق کردن
cheer تشویق کردن
encouragingly ازراه تشویق
countenances تشویق کردن
embolden تشویق کردن
eulogize تشویق کردن
eulogising تشویق کردن
abetting تشویق تقویت
abets تشویق تقویت
inspirit تشویق کردن
to put a premium on تشویق کردن
persuadable قابل تشویق
encouage تشویق کردن
lead on تشویق کردن
encourages تشویق کردن
encouraged تشویق کردن
encourage تشویق کردن
inspiriting تشویق کننده
encourager تشویق کننده
irritate برانگیختن خشمگین کردن
provoked دامن زدن برانگیختن
irritated برانگیختن خشمگین کردن
evince موجب شدن برانگیختن
acted روح دادن برانگیختن
irritates برانگیختن خشمگین کردن
heat گرم کردن برانگیختن
act روح دادن برانگیختن
provoke دامن زدن برانگیختن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
evinces موجب شدن برانگیختن
evincing موجب شدن برانگیختن
exacerbating تشدید کردن برانگیختن
exacerbates تشدید کردن برانگیختن
exacerbated تشدید کردن برانگیختن
provokes دامن زدن برانگیختن
evinced موجب شدن برانگیختن
exacerbate تشدید کردن برانگیختن
heats گرم کردن برانگیختن
to incite somebody to something کسی را به کاری برانگیختن
to incite somebody to rebellion کسی را به شورش برانگیختن
whomp up قیام کردن برانگیختن
exhorting تشویق و ترغیب کردن
exhorts تشویق و ترغیب کردن
protreptic تشویق کننده نصیحت
acclamation آفرین [تشویق] [تحسین]
exhorted تشویق و ترغیب کردن
exhort تشویق و ترغیب کردن
cheerleader سر دستهی تشویق کنندگان
unit awards تشویق نامه یکانی
cheerleaders سر دستهی تشویق کنندگان
to get off with somebody کسی را از نظر جنسی برانگیختن
to try to get off with somebody کسی را از نظر جنسی برانگیختن
to pretend an excuse عذر برانگیختن بهانه انگیختن
export incentive تشویق دولت در جهت صادرات
overpraise بیش از حد تشویق و تحسین کردن
you tell'em <idiom> تشویق شخص دربیان گفتهها
nettle ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
nettles ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
graced فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graces فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
gracing فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
he inspirited me to do it مرا بکردن ان کار تشویق کرد
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
bounties تشویق صنایع و بازرگانی به وسیله دولت
grace فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
citation تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
patronizingly ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
citations تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
golden handshakes پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
golden handshake پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
sickest علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
trading stamp تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند
laser روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
lasers روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
yoicks علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
exasperate ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperating ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperates ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
patronize رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronised رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
laser وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
lasers وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
raises بنا کردن زنده کردن برانگیختن
raise بنا کردن زنده کردن برانگیختن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com