Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 277 (27 milliseconds)
English
Persian
to erect into
تشکیل دادن از
Search result with all words
pod
تشکیل نیام دادن
pods
تشکیل نیام دادن
constitute
تشکیل دادن
constitute
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted
تشکیل دادن
constituted
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes
تشکیل دادن
constitutes
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting
تشکیل دادن
constituting
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
bed
تشکیل طبقه دادن
beds
تشکیل طبقه دادن
organises
تشکیل دادن
organising
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
organizing
تشکیل دادن
add
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adding
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adds
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
colonises
تشکیل مستعمره دادن
colonising
تشکیل مستعمره دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
colonized
تشکیل مستعمره دادن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
circlet
تشکیل دایره کوچک دادن
circlets
تشکیل دایره کوچک دادن
convene
تشکیل جلسه دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
convening
تشکیل جلسه دادن
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
federate
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federated
تشکیل کشورهای متحد دادن
federated
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federates
تشکیل کشورهای متحد دادن
federates
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating
تشکیل کشورهای متحد دادن
federating
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
semicircle
نیم دایره تشکیل دادن
semicircles
نیم دایره تشکیل دادن
surge
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surged
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surges
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raise
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
raises
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
gang
جمعیت تشکیل دادن
gangs
جمعیت تشکیل دادن
form
تشکیل دادن ساختن
form
تشکیل دادن
formed
تشکیل دادن ساختن
formed
تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن ساختن
forms
تشکیل دادن
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbed
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbing
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubs
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
incrust
با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
nucleate
تشکیل هسته دادن
polymerize
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
vocalize
تلفظ کردن تشکیل دادن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
Other Matches
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
establishment
تشکیل
incorporation
تشکیل
entelechy
تشکیل
endomorphism
تشکیل
establishments
تشکیل
endomorphy
تشکیل
hematopoiesis
تشکیل خون
antitrust
مخالف تشکیل
sacculation
تشکیل کیسه
embryogen
تشکیل جنین
embryogeny
تشکیل جنین
heat of formation
گرمای تشکیل
sporogeny
تشکیل هاگ
sporogenesis
تشکیل هاگ
argillaceous
تشکیل شده از رس
strobilation
تشکیل رشته
spermatogenesis
تشکیل نطفه
annulation
تشکیل حلقه
siltation
تشکیل لجن
stratification
تشکیل چینه
enthalpy of formation
انتالپی تشکیل
stratification
تشکیل طبقات
foetation
تشکیل جنین
vacuolation
تشکیل حفره
umbilication
تشکیل ناف
organisers
تشکیل دهنده
organizer
تشکیل دهنده
organizers
تشکیل دهنده
placentation
تشکیل جفت
metamerism
تشکیل حلقهای
former
تشکیل دهنده
formative
تشکیل دهنده
formation constant
ثابت تشکیل
osteogenesis
تشکیل استخوان
fibrillation
تشکیل الیاف
flagellation
تشکیل تاژک
formation
صف ارایی تشکیل
orogenesis
تشکیل کوه
tournaments
تشکیل مسابقات
bonding
تشکیل پیوند
gleization
تشکیل خاک رس
antidim
مایع ضد تشکیل مه
ossification
تشکیل استخوان
preformation
تشکیل قبلی
capital formation
تشکیل سرمایه
the house went into secret session
تشکیل داد
tournament
تشکیل مسابقات
deposit fund account
حساب تشکیل سرمایه
deposit fund account
اعتبار تشکیل سرمایه
venues
محل تشکیل دادگاه
guard cell
گیاهی را تشکیل میدهند
venue
محل تشکیل دادگاه
acidic
تشکیل دهندهء اسید
force development
برنامه تشکیل یکانها
haematogenesis
تشکیل خون تولیدخون
constituents
جزء تشکیل دهنده
federalization
تشکیل کشورهای متحد
constituents
سازه تشکیل دهنده
constituent
جزء تشکیل دهنده
syndicator
تشکیل دهنده اتحادیه
stepwise formation constant
ثابت تشکیل مرحلهای
vesiculation
تشکیل کیسه یا تاول
fundametal
بنیادی تشکیل دهنده
standard heat of formation
گرمای تشکیل استاندارد
nucleus
هسته تشکیل دهنده
constituent
سازه تشکیل دهنده
nuclei
هسته تشکیل دهنده
chemical bonding
تشکیل پیوند شیمیایی
vertebration
تشکیل ستون فقرات
epigenesis
تشکیل نطفه ازنو
domestic capital formation
تشکیل سرمایه داخلی
lymphopoiesis
تشکیل بافت لنفی
piedmont
تشکیل شده در کوهپایه
ossification
مرحله تشکیل استخوان
polygenic
دارای قوه تشکیل
bond formation energy
انرژی تشکیل پیوند
rate of capital formation
نرخ تشکیل سرمایه
back bonding
تشکیل پیوند از پشت
involucrum
تشکیل استخوان جدید
unformed
تشکیل نشده ناساخت
back bonding
تشکیل پیوند برگشتی
entelechy
مرحله تشکیل وتحقق
oogenesis
تشکیل و تکامل تخم
constitutive
تشکیل دهنده ساختمانی
overall formation constant
ثابت تشکیل کلی
molar enthalpy of formation
انتالپی مولی تشکیل
troop program
برنامه تشکیل یکانها
molar heat of formation
گرمای مولی تشکیل
confedration of states
دولت جدیدی تشکیل نمیشود
alphabet
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
alphabets
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
modularity
تشکیل شده از بخشهای تابعی
concretionary
تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
constitution
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
structual constituent
جزء تشکیل دهنده ساختمانی
podzolization
تشکیل خاک خاکستری یا سفید
constitutions
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
incorporator
تشکیل دهنده ترکیب کننده
self formed
خود بخود تشکیل شده
strobilization
تشکیل رشته باریک شدگی
humification
تشکیل خاک گیاه دار
standard free energy of formation
انرژی ازاد تشکیل استاندارد
pocket
پاکت تشکیل کیسه در بدن
pockets
پاکت تشکیل کیسه در بدن
frontogenesis
که نتیجه ان تشکیل ابر وبارندگی است
plain flap
فلپی که لایه فراربال را تشکیل میدهد
cellular unit
هسته اصلی تشکیل دهنده یکان
doublet
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
doublets
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
stratification
تشکیل طبقات زمین چینه بندی
m day force
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
thrombosis
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
shroud laid
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
jacks
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
jack
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
nodulation
تشکیل گره هایا غدههای ریز
self constituted
تشکیل شده بوسیله نفس خود
box defence
تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه
thromboses
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
dyad
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
pyroclastic
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
fascicule
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
continuous tone image
تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
syenite
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
elements
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
assembly
تعدادی دستورات کد اسمبلی که یک کار را تشکیل می دهند
dibit
عددی که از دو بیت دودویی تشکیل شده است
diabase
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
The conference is scheduled for bahman 20 .
کنفرانس قرار است 20 بهمن تشکیل شود
element
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
circuits
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
andesite
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
convoke
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
protagon
جسم فوسفوری که جزاصلی سفیده مخ را تشکیل میدهد
fasciculus
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicle
دستهای از رشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
primary cluster
تشکیل ورودیهای یک جدول در اطراف یک خانه منفردجدول
registries
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
registry
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
quintet
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
circuit
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
quintets
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
dunite
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
eight bit system
بایتی که از هشت عدد دودویی تشکیل شده است
bitmap
نوشتاری که حروف آن از الگوهایی از پیکسل تشکیل شده است
amylose
مادهء قندی که داخل ذرات نشاستهای را تشکیل میدهد
wind spout
لوله ابی که ازفرود امدن ... گرداب تشکیل میشود
aeolian soil
خاکی که از مواد متشکله باد تشکیل یافته است
banc
جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
Web server
کامپیوتری که صفحات وب را که یک وب سایت تشکیل می دهند ذخیره میکند
dyad
اتم یامولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است
hypogene
تشکیل شده یا متبلورشده در زیر سطح زمین اذرین
fix
تعداد بیتهای موجود که یک کلمه کامپیوتری را تشکیل میدهد
fixes
تعداد بیتهای موجود که یک کلمه کامپیوتری را تشکیل میدهد
spliced
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
newels
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
preconception
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
newel
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
preconceptions
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
mass meeting
انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
meiosis
تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
main
بخشی از دستورات که بخش اصلی برنامه را تشکیل می دهند.
splice
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
splices
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
thread
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
threads
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
splicing
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
stationery
صفحات چاپگر که یک سری ورقههای طولانی را تشکیل می دهند
terrigenous
تشکیل شده بوسیله عمل سایش رودخانه وجریان اب خاکزاد
combinational
مدار الکترونیکی که از چندین عنصر متصل تشکیل شده است
ecosystem
بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
ecosystems
بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
dithers
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
dithered
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
dither
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
integral tank
تانک سوختی که پوسته رسانگر بخشی از دیواره ان را تشکیل میدهد
products
مجموعهای از محصولات مختلفساخته شده در یک شرکت که یک گروه را تشکیل می دهند.
windrow
تل خاکی که هنگام کارماشینهای راه سازی در کنارجاده تشکیل میشود
machines
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
machined
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
wet wing
بالی که ساختمان تشکیل انتگرال تانک برای سوخت میدهد
machine
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
gastraea
رویان کیسهای شکل ابتدایی که از دوقشر سلول تشکیل یافته
gastrea
رویان کیسهای شکل ابتدایی که از دو قشر سلول تشکیل یافته
germinal area
قسمتی از پلاستودرم که جنین اصلی مهره داران را تشکیل میدهد
resolution
بیشترین تعداد خط وط که یه تصویر را روی صفحه LRT تشکیل میدهند
resolutions
بیشترین تعداد خط وط که یه تصویر را روی صفحه LRT تشکیل میدهند
logical
تابعی که از چندین عملگر منط قی مثل AND و OR تشکیل شده است
product
مجموعهای از محصولات مختلفساخته شده در یک شرکت که یک گروه را تشکیل می دهند.
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
logic
مدار الکترونیکی که از چندین دروازههای منط قی مثل EXOR,OR,AND تشکیل شده
integrated
ای که حاوی گرده وسایل جانبی است که با هم سیستم کامپیوتری را تشکیل می دهند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com