English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (6 milliseconds)
English Persian
endo تصادف منجر به واژگونی
Other Matches
tilting واژگونی
capsizal واژگونی
resupination واژگونی
overturning واژگونی
overturned واژگونی
upset واژگونی
upsets واژگونی
upsetting واژگونی
overturns واژگونی
eversion واژگونی
overturn واژگونی
image reversal واژگونی تصویر
overturning moment لنگر واژگونی
turning moment لنگر واژگونی
subversion درون واژگونی
reversals واژگون سازی واژگونی
overset شلوغ کردن واژگونی
reversal واژگون سازی واژگونی
upset _ واژگونی واژگون سازی اشفتگی اضطراب
conducive منجر شونده
conduce منجر شدن
assists پاس منجر به گل
assisting پاس منجر به گل
assist پاس منجر به گل
redound منجر شدن
trepan منجر شدن به
leads منجر شدن
assisted پاس منجر به گل
eventuate منجر شدن
lead منجر شدن
blow resulting in death ضربه منجر به موت
explusion foul خطای منجر به اخراج
buttending خطای چوب منجر به پنالتی
turnover خطای منجر به از کف دادن توپ
stalement گره خوردن منجر به اعلام سرپا
pinning combination مجموع حرکات منجر به ضربه فنی
paths محل فایل در لیست زیر دایرکتوری منجر به آن
concussion صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود
path محل فایل در لیست زیر دایرکتوری منجر به آن
amuck یک نوع جنون دراثرمرض مالاریا که منجر به خودکشی میشود
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
bombs شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombed out شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bomb شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombed شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
recitals قسمتی از سند که اعمال و اسناد ومباحث و مطالبی را که به تنظیم ان منجر شده است راشرح میدهد
recital قسمتی از سند که اعمال و اسناد ومباحث و مطالبی را که به تنظیم ان منجر شده است راشرح میدهد
cruelty در CLعبارت است از سوء رفتار یکی از زوجین با دیگری به نحوی که احتمال منجر شدن ان به صدمات بدنی
upwash حرکت هوا بطرف بالا درجلوی لبه حمله بال مادون صوت که منجر به تولید برامیگردد
chances تصادف
coincidence تصادف
coincidences تصادف
chance تصادف
chanced تصادف
accidentalness تصادف
accidentalism تصادف
impingement تصادف
occurance تصادف
occurence تصادف
collisions تصادف
accident تصادف
collision تصادف
at random به تصادف
fortuity تصادف
encountering تصادف
encountered تصادف
shunt تصادف
random تصادف
randomly تصادف
accidents تصادف
gambling تصادف
occurrences تصادف
concurrence تصادف
shunted تصادف
chancing تصادف
encounter تصادف
encounters تصادف
occurrence تصادف
shunts تصادف
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
come into collision تصادف کردن
accidently <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
haphazardly برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
hitting ضربت تصادف
to tun a تصادف کردن با
incidentally <adv.> بطور تصادف
to come in to collision تصادف کردن
to blunder upon به تصادف برخوردن به
by hazard <adv.> بطور تصادف
hit or miss برحسب تصادف
run upon تصادف کردن با
run against تصادف کردن با
by happenstance <adv.> بطور تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
hit ضربت تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
hits ضربت تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
collide تصادف کردن
collided تصادف کردن
crushes تصادف کردن
crushed تصادف کردن
crush تصادف کردن
colliding تصادف کردن
collides تصادف کردن
impinges تصادف کردن
impinge تصادف کردن
accidentally <adv.> بطور تصادف
occurrences تصادف رویداد
accidentalism تصادف گرایی
accidents تصادف اتومبیل
haphazard <adj.> برحسب تصادف
occurrence تصادف رویداد
jar تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
jarred تصادف کردن
jars تصادف کردن
impinged تصادف کردن
accident تصادف اتومبیل
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
internationalism روش فکری مبنی بر لزوم همکاری وهمبستگی نزدیک بین ملتهای جهان به حدی که به تشکیل یک حکومت جهانی منجر شود
pile-up تصادف چند ماشین
pile-ups تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
To have an accident. دچار تصادف شدن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
There has been an accident. تصادف شده است.
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
occasioned تصادف باعث شدن
bop تصادف کردن برخوردکردن
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
bopped تصادف کردن برخوردکردن
bopping تصادف کردن برخوردکردن
occasions تصادف باعث شدن
hurtling با چیزی تصادف کردن
bops تصادف کردن برخوردکردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
occasion تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
accidence پیش امد تصادف
run into برخوردن تصادف کردن با
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
log jam تصادف موج سواران
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
hurtles با چیزی تصادف کردن
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
south american revolution انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
rool crush اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collided تصادف کردن برخورد کردن
collide تصادف کردن برخورد کردن
colliding تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com