Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
incidence
تصادف وقوع
Other Matches
outbreaks
وقوع
occurance
وقوع
outbreak
وقوع
occurence
وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
occurrences
وقوع
far between
کم وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
centricity
وقوع درمرکز
come through
وقوع یافتن
come off
وقوع یافتن
presence
وقوع وتکرار
scene
جای وقوع
locality
محل وقوع
localities
محل وقوع
scenes
جای وقوع
contingencies
احتمال وقوع
contingency
احتمال وقوع
frequency
کثرت وقوع
imminence
قرابت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
externality
وقوع درخارج
rede
وقوع مصلحت
chronological
بترتیب وقوع
under way
درشرف وقوع
interjacency
وقوع در میان
infrequency
ندرت وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
frequentness
کثرت وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
done
وقوع یافته
shunt
تصادف
shunts
تصادف
coincidence
تصادف
collision
تصادف
gambling
تصادف
chances
تصادف
shunted
تصادف
chanced
تصادف
chancing
تصادف
chance
تصادف
coincidences
تصادف
accidents
تصادف
accidentalness
تصادف
concurrence
تصادف
fortuity
تصادف
occurance
تصادف
occurence
تصادف
randomly
تصادف
random
تصادف
impingement
تصادف
accidentalism
تصادف
encounter
تصادف
encountered
تصادف
encountering
تصادف
encounters
تصادف
occurrence
تصادف
at random
به تصادف
occurrences
تصادف
accident
تصادف
collisions
تصادف
red handed
حین وقوع جنایت
trichromatism
وقوع درسه حالت
accident proof
علت وقوع حادثه
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
imminency
وقوع خطر نزدیک
imminence
وقوع خطر نزدیک
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
chronological
ترتیب زمانی وقوع
carrying
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
carries
نشانه وقوع وام
carried
نشانه وقوع وام
hitting
ضربت تصادف
come into collision
تصادف کردن
hit or miss
برحسب تصادف
jar
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
jars
تصادف کردن
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
accident
تصادف اتومبیل
occurrences
تصادف رویداد
hits
ضربت تصادف
hit
ضربت تصادف
run against
تصادف کردن با
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
run upon
تصادف کردن با
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
to come in to collision
تصادف کردن
accidentalism
تصادف گرایی
to tun a
تصادف کردن با
occurrence
تصادف رویداد
impinge
تصادف کردن
accidents
تصادف اتومبیل
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
crush
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
crushed
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن
at random
<adv.>
بطور تصادف
collides
تصادف کردن
by accident
<adv.>
بطور تصادف
collided
تصادف کردن
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
collide
تصادف کردن
by chance
<adv.>
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
impinges
تصادف کردن
random
<adj.>
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
impinged
تصادف کردن
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
bring about
سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
There has been an accident.
تصادف شده است.
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
hurtled
با چیزی تصادف کردن
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
log jam
تصادف موج سواران
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
To have an accident.
دچار تصادف شدن
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
run into
برخوردن تصادف کردن با
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
pile-ups
تصادف چند ماشین
pile-up
تصادف چند ماشین
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
endo
تصادف منجر به واژگونی
occasions
تصادف باعث شدن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
occasioned
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
accidence
پیش امد تصادف
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
bop
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
occasion
تصادف باعث شدن
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com