Dictiornary-Farsi | تصمیم به ساخت یاخرید | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
make or buy decision	تصمیم به ساخت یاخرید


Other Matches

work in progress	کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work in process	کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
Visual Basic	ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
os/	سیستم عامل چندکاره برای کامپیوترهای PC ساخت IBM و ماکروسافت که ساخت آن توسط IBM ادامه دارد تا تغییری در ویندوز ماکروسافت باشد
resolution	تصمیم
rulings	تصمیم
resolutions	تصمیم
decision	تصمیم
plucked	تصمیم
weak-kneed	بی تصمیم
ruling	تصمیم
determination	تصمیم
will-power	تصمیم
weak kneed	بی تصمیم
irresolute	بی تصمیم
nonplus	بی تصمیم
resolve	تصمیم
plucking	تصمیم
avows	تصمیم
plucks	تصمیم
avowing	تصمیم
avow	تصمیم
resolves	تصمیم
decisions	تصمیم
pluck	تصمیم
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
regnum	تصمیم مقتدرانه
logical decision	تصمیم منطقی
joint resolution	تصمیم مشترک
canons	: تصویبنامه تصمیم
to make a decision	تصمیم گرفتن
freehand	ازادی در تصمیم
make up one's mind	تصمیم گرفتن
to come to a decision	تصمیم گرفتن
nonplus	بی تصمیم بودن
canon	: تصویبنامه تصمیم
mind	تصمیم داشتن
decision box	جعبه تصمیم
minding	تصمیم داشتن
decidable	تصمیم پذیر
decidability	تصمیم پذیری
determine	تصمیم گرفتن
determines	تصمیم گرفتن
determining	تصمیم گرفتن
determiners	تصمیم گیرنده
determiner	تصمیم گیرنده
decide	تصمیم گرفتن
decides	تصمیم گرفتن
resolve	تصمیم گرفتن
resolves	تصمیم گرفتن
decision instruction	دستورالعمل تصمیم
decision maker	تصمیم گیرنده
i made up my mind to	تصمیم گرفتم که ...
decision tree	درخت تصمیم
decision theory	تئوری تصمیم
decision table	جدول تصمیم
afore thought	سبق تصمیم
resolutely	از روی تصمیم
decision symbol	علامت تصمیم
decision structure	ساختار تصمیم
decision process	فرایند تصمیم
decision making	تصمیم گیری
minds	تصمیم داشتن
special verdict	تصمیم ویژه
resolutions	نیت تصمیم
sewed up <idiom>	تصمیم گیری
cut and dried <idiom>	تصمیم قاطع
resolution	نیت تصمیم
make up one's mind <idiom>	تصمیم گیریکردن
A one-sided(unilateral)decision.	تصمیم یکجانبه
to be resolved	تصمیم گرفتن
undecidable	تصمیم ناپذیر
to take a d.	تصمیم گرفتن
determinant	تصمیم گیرنده عاجز
It was a well - timed ( timely ) decision .	تصمیم بموقعی بود
arrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
decision theory	نظریه تصمیم گیری
decision table	جدول تصمیم گیری
decision support system	سیستم پشتیبانی تصمیم
decision model	الگوی تصمیم گیری
decision making unit	واحد تصمیم گیرنده
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
determinants	تصمیم گیرنده عاجز
leave hanging (in the air) <idiom>	بدون تصمیم قبلی
verdict	تصمیم هیات منصفه
sub judice	بدون تصمیم قضایی
verdicts	تصمیم هیات منصفه
determining	اتخاذ تصمیم کردن
determines	اتخاذ تصمیم کردن
determine	اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
take a decision	اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision	اتخاذ تصمیم کردن
swear off <idiom>	تصمیم به ترک چیزی
arbitrament	قدرت اتخاذ تصمیم
decision criteria	ضوابط تصمیم گیری
without aforethought	بدون سبق تصمیم
to decide [on]	تصمیم گرفتن [در مورد]
general verdict	تصمیم به وجه اطلاق
malice aforethought	سبق تصمیم سوء
self determination	تصمیم پیش خود
decision variable	متغیر تصمیم گیری
decision tree	مسیر تصمیم گیری
ratio decidendi	مبنای اصلی تصمیم
preform	قبلا تصمیم گرفتن
resolve	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable	تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Soc	ازادی دراخذ تصمیم قضایی
premature decision	تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
order in council	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
pass a resolution	با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction	حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
resolves	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
willpower	تصمیم جدی نیروی اراده
get down to brass tacks <idiom>	فورا شروع به تصمیم گیری
dss	سیستم پشتیبان تصمیم گیری
decision lag	تاخیر زمانی در تصمیم گیری
It depends on your decison.	بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
tip the balance <idiom>	تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decisions	تصمیم گیری برای انجام کاری
She found it hard to make up her mind.	برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
not touch something with a ten-foot pole <idiom>	تصمیم گیری چیزی به طور کامل
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision	تصمیم گیری برای انجام کاری
decision tree	اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
take something to heart <idiom>	به صورت جدی تصمیم گیری کردن
interrupting	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if [when] it comes to the crunch <idiom>	وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
interrupts	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.]	او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
to opt in [something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
arranged marriage	ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
ball is in your court <idiom>	[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
go in for <idiom>	شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.	در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
decisions	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt out [of something]	تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
order of council	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
drastic times call for drastic measures <idiom>	[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic	عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
invenit	ساخت
substandard	بد ساخت
composition	ساخت
compositions	ساخت
habitus	ساخت
conformation	ساخت
fecit	ساخت
make up	ساخت
manufactory	ساخت
designs	ساخت
fabrication	ساخت
unstructured	بی ساخت
constructions	ساخت
manufactures	ساخت
manufactured	ساخت
manufacture	ساخت
design	ساخت
textures	ساخت
performance	ساخت
performances	ساخت
texture	ساخت
formation	ساخت
generations	ساخت
generation	ساخت
workmanship	ساخت
structures	ساخت
manufacturing	ساخت
structure	ساخت
synthesis	ساخت
syntheses	ساخت
built	ساخت
form	ساخت
formed	ساخت
forms	ساخت
structuring	ساخت
construction	ساخت
make-up	ساخت
making	ساخت
homemade	ساخت میهن
perceptual structure	ساخت ادراکی
confection	ترکیب ساخت
manufacture cost	ارزش ساخت
elaborating	ساخت استاد
elaborates	ساخت استاد
elaborated	ساخت استاد
elaborate	ساخت استاد
infra structure	زیر ساخت
manufacture process	فرایند ساخت
file structure	ساخت پرونده
manufacturing cost	هزینه ساخت
latent structure	ساخت نهفته
manufacture process	فراگرد ساخت
market structure	ساخت بازار
mental structure	ساخت ذهنی