Dictiornary-Farsi | تصمیم پذیری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
decidability	تصمیم پذیری


Other Matches

cold working	شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
resolutions	تصمیم
plucks	تصمیم
weak kneed	بی تصمیم
resolution	تصمیم
weak-kneed	بی تصمیم
irresolute	بی تصمیم
pluck	تصمیم
rulings	تصمیم
resolve	تصمیم
determination	تصمیم
resolves	تصمیم
plucking	تصمیم
plucked	تصمیم
ruling	تصمیم
avow	تصمیم
avowing	تصمیم
decision	تصمیم
will-power	تصمیم
avows	تصمیم
nonplus	بی تصمیم
decisions	تصمیم
determining	تصمیم گرفتن
determine	تصمیم گرفتن
determines	تصمیم گرفتن
decide	تصمیم گرفتن
to be resolved	تصمیم گرفتن
regnum	تصمیم مقتدرانه
mind	تصمیم داشتن
minding	تصمیم داشتن
minds	تصمیم داشتن
afore thought	سبق تصمیم
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
undecidable	تصمیم ناپذیر
special verdict	تصمیم ویژه
determiners	تصمیم گیرنده
determiner	تصمیم گیرنده
A one-sided(unilateral)decision.	تصمیم یکجانبه
cut and dried <idiom>	تصمیم قاطع
decides	تصمیم گرفتن
resolve	تصمیم گرفتن
decision making	تصمیم گیری
resolves	تصمیم گرفتن
decision instruction	دستورالعمل تصمیم
decision maker	تصمیم گیرنده
make up one's mind <idiom>	تصمیم گیریکردن
decision box	جعبه تصمیم
decidable	تصمیم پذیر
sewed up <idiom>	تصمیم گیری
to take a d.	تصمیم گرفتن
i made up my mind to	تصمیم گرفتم که ...
decision tree	درخت تصمیم
resolution	نیت تصمیم
nonplus	بی تصمیم بودن
decision theory	تئوری تصمیم
resolutions	نیت تصمیم
to come to a decision	تصمیم گرفتن
to make a decision	تصمیم گرفتن
joint resolution	تصمیم مشترک
logical decision	تصمیم منطقی
freehand	ازادی در تصمیم
decision symbol	علامت تصمیم
decision structure	ساختار تصمیم
make up one's mind	تصمیم گرفتن
decision process	فرایند تصمیم
resolutely	از روی تصمیم
decision table	جدول تصمیم
canon	: تصویبنامه تصمیم
canons	: تصویبنامه تصمیم
self determination	تصمیم پیش خود
decision making unit	واحد تصمیم گیرنده
decision model	الگوی تصمیم گیری
make or buy decision	تصمیم به ساخت یاخرید
general verdict	تصمیم به وجه اطلاق
decision support system	سیستم پشتیبانی تصمیم
arbitrament	قدرت اتخاذ تصمیم
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
decision theory	نظریه تصمیم گیری
decision table	جدول تصمیم گیری
decision criteria	ضوابط تصمیم گیری
decision variable	متغیر تصمیم گیری
preform	قبلا تصمیم گرفتن
ratio decidendi	مبنای اصلی تصمیم
decision tree	مسیر تصمیم گیری
take a dicision	اتخاذ تصمیم کردن
take a decision	اتخاذ تصمیم کردن
malice aforethought	سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
verdict	تصمیم هیات منصفه
determinants	تصمیم گیرنده عاجز
determine	اتخاذ تصمیم کردن
swear off <idiom>	تصمیم به ترک چیزی
determining	اتخاذ تصمیم کردن
It was a well - timed ( timely ) decision .	تصمیم بموقعی بود
determines	اتخاذ تصمیم کردن
determinant	تصمیم گیرنده عاجز
verdicts	تصمیم هیات منصفه
leave hanging (in the air) <idiom>	بدون تصمیم قبلی
without aforethought	بدون سبق تصمیم
to decide [on]	تصمیم گرفتن [در مورد]
sub judice	بدون تصمیم قضایی
get down to brass tacks <idiom>	فورا شروع به تصمیم گیری
willpower	تصمیم جدی نیروی اراده
Soc	ازادی دراخذ تصمیم قضایی
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
premature decision	تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
dss	سیستم پشتیبان تصمیم گیری
resolves	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable	تصمیم گرفتنی قابل فتوی
partial jurisdiction	حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
order in council	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
resolve	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
pass a resolution	با رای گیری تصمیم گرفتن
decision lag	تاخیر زمانی در تصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole <idiom>	تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decisions	تصمیم گیری برای انجام کاری
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
tip the balance <idiom>	تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree	اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decision	تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart <idiom>	به صورت جدی تصمیم گیری کردن
It depends on your decison.	بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
She found it hard to make up her mind.	برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
water absorption	آب پذیری
deliquescence	نم پذیری
pliability	خم پذیری
bass response	بم پذیری
if [when] it comes to the crunch <idiom>	وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
interrupts	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
plasticity	شکل پذیری
observability	مشاهده پذیری
incontrovertibility	بحث نا پذیری
magnetization	مغناطیس پذیری
lability	تغییر پذیری
justifiability	توجیه پذیری
intolerableness	تحمل نا پذیری
insatiability	سیری نا پذیری
infusibility	گداز نا پذیری
inflammability	اشتعال پذیری
inexhaustibility	پایان نا پذیری
indocility	تعلیم نا پذیری
indefeasibility	فسخ نا پذیری
impressionability	تاثیر پذیری
improvability	بهبود پذیری
hereditability	وراثت پذیری
generalizability	تعمیم پذیری
livability	زیست پذیری
transferability	انتقال پذیری
negotiability	انتقال پذیری
mutabilty	تغییر پذیری
mutability	تغییر پذیری
movableness	جنبش پذیری
modifiability	تغییر پذیری
miscibility	امتزاج پذیری
mensurability	پیمایش پذیری
maintainability	نگهداشت پذیری
magnetization curve	خم مغناطیس پذیری
magnetic susceptibility	مغناطیس پذیری
fusibility	گداز پذیری
transitivity	انتقال پذیری
reversibility	برگشت پذیری
reversibility	بازگشت پذیری
removability	عزل پذیری
westernization	غرب پذیری
reflexivity	انعکاس پذیری
reflexivity	بازتاب پذیری
reflexibility	انعکاس پذیری
reflectivity	بازتاب پذیری
reflectability	بازتاب پذیری
reconcilability	اصلاح پذیری
reactivity	واکنش پذیری
scalability	مقیاس پذیری
selectivity	گزینش پذیری
versatility	تطبیق پذیری
transitivity	سرایت پذیری
tenability	دفاع پذیری
tangib	لمس پذیری
suspensive	اندروا پذیری
suggestibility	تلقین پذیری
submissiveness	سلطه پذیری
transmissivity	فرافرست پذیری
verifiability	اثبات پذیری
solubility	انحلال پذیری
serviceability	تعمیر پذیری
separability	تفکیک پذیری
ponderability	سنجش پذیری
polarizability	قطبش پذیری
pliancy	انحناء پذیری
permeability	نفوذ پذیری
permeability	نشت پذیری
perishableness	فساد پذیری
perishableness	فنا پذیری
perfectibility	کمال پذیری
perceptibility	ادراک پذیری
penetrance	نفوذ پذیری
penetrability	نفوذ پذیری