Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
Other Matches
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
sustains
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustained
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
sustain
پایدار نگهداشتن نگهداشتن ادامه دادن
conforming
تطبیق کردن
conform
تطبیق کردن
conformed
تطبیق کردن
conforms
تطبیق کردن
checked
تطبیق کردن
gibes
تطبیق کردن
reconciles
تطبیق کردن
reconciling
تطبیق کردن
check
تطبیق کردن
jibed
تطبیق کردن
checks
تطبیق کردن
accomodate
تطبیق کردن
jibe
تطبیق کردن
reconcile
تطبیق کردن
jibes
تطبیق کردن
jibing
تطبیق کردن
compare with
تطبیق کردن
propping
نگهداشتن پشتیبانی کردن
restrain
نگهداشتن مهار کردن
restraining
نگهداشتن مهار کردن
propped
نگهداشتن پشتیبانی کردن
prop
نگهداشتن پشتیبانی کردن
restrains
نگهداشتن مهار کردن
fire coordination
هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
orienting
روانه کردن تطبیق دادن
orients
روانه کردن تطبیق دادن
orient
روانه کردن تطبیق دادن
safeguarded
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguards
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguarding
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguard
تامین کردن امن نگهداشتن
to align oneself with somebody
خود را با کسی میزان
[تطبیق]
کردن
preserves
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserving
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
coordination
تشریک مساعی تطبیق دادن هم اهنگ کردن
eat one's cake and have it too
<idiom>
هم استفاده کردن وهم برای مبادا نگهداشتن
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
capitalized expense
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
aligned
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligning
تنظیم کردن تطبیق کردن
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
privilege
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings
تصفیه حساب صورت حساب
reckoning
تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone.
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
charge and discharge statements
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
miscalculate
بد حساب کردن
miscalculates
بد حساب کردن
calculated
حساب کردن
calculates
حساب کردن
counts
حساب کردن
sum
حساب کردن
cyphers
حساب کردن
count
حساب کردن
compute
حساب کردن
counted
حساب کردن
miscalculated
بد حساب کردن
computes
حساب کردن
counting
حساب کردن
undercharge
کم حساب کردن
miscalculating
بد حساب کردن
computed
حساب کردن
minculculate
بد حساب کردن
numerate
حساب کردن
calculate
حساب کردن
account
حساب کردن
cipher
حساب کردن
to count up
حساب کردن
to cast up
حساب کردن
to figure up
حساب کردن
misreckon
بد حساب کردن
figure
حساب کردن
ciphers
حساب کردن
figures
حساب کردن
figuring
حساب کردن
sums
حساب کردن
tally
باچوبخط حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
tally
با چوب خط حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
tallying
با چوب خط حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
tallies
با چوب خط حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
tallied
باچوبخط حساب کردن
tallies
باچوبخط حساب کردن
to put any one down for a fool
کسیرااحمق حساب کردن
tallied
با چوب خط حساب کردن
tallying
باچوبخط حساب کردن
miscalculates
اشتباه حساب کردن
settles
تصفیه حساب کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
miscast
غلط حساب کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
settle
تصفیه حساب کردن
miscast
حساب غلط کردن
recalculate
دوباره حساب کردن
check out
تصفیه حساب کردن
put two and two together
<idiom>
حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
pony
ریز تسویه حساب کردن
poney
ریز تسویه حساب کردن
computes
حساب کردن تخمین زدن
misreckon
بد شمردن حساب غلط کردن
To gauge the situation and act accordingly.
حساب کار خود را کردن
to pay up
حساب پس از افت را تصفیه کردن
score
حساب کردن بحساب اوردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
computed
حساب کردن تخمین زدن
compute
حساب کردن تخمین زدن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
ponies
ریز تسویه حساب کردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
zone
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
scored
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
rack up
بازی کردن- حساب کردن
miscount
بد حساب کردن بد تعبیر کردن
account
حساب صورت حساب
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
adjustments
تطبیق
confirmation
تطبیق
matches
تطبیق
collation
تطبیق
conformation
تطبیق
collations
تطبیق
accommodating
تطبیق
match
تطبیق
comparisons
تطبیق
adaptation
تطبیق
comparison
تطبیق
adjustment
تطبیق
adaptations
تطبیق
harmonies
تطبیق
check
تطبیق
checked
تطبیق
checks
تطبیق
matching
تطبیق
harmony
تطبیق
bate
نگهداشتن
imprisoning
نگهداشتن
sustained
نگهداشتن
save
نگهداشتن
preserve
نگهداشتن
preserving
نگهداشتن
sustains
نگهداشتن
saves
نگهداشتن
holds
نگهداشتن
retain
نگهداشتن
imprison
نگهداشتن
imprisons
نگهداشتن
retention
نگهداشتن
saved
نگهداشتن
retaining
نگهداشتن
to take into custody
نگهداشتن
reserves
نگهداشتن
reserve
نگهداشتن
sustain
نگهداشتن
retained
نگهداشتن
retains
نگهداشتن
preserves
نگهداشتن
hold on
نگهداشتن
reserving
نگهداشتن
to keep in d.
نگهداشتن
to hold in restraint
نگهداشتن
hold
نگهداشتن
identification
تطبیق تمیز
dark adaptation
تطبیق با تاریکی
adjustable
قابل تطبیق
accommodated
تطبیق دادن
matches
تطبیق تطابق
reconcilement
التیام تطبیق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com