English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
trammel تعدیل کردن بدام افتادن
Other Matches
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
regulates تعدیل کردن
adapt تعدیل کردن
modify تعدیل کردن
dampens تعدیل کردن
regulated تعدیل کردن
adjusts تعدیل کردن
measure تعدیل کردن
dampening تعدیل کردن
realign تعدیل کردن
collimate تعدیل کردن
adjust تعدیل کردن
dampened تعدیل کردن
regulating تعدیل کردن
modulating تعدیل کردن
modifies تعدیل کردن
realigning تعدیل کردن
regulate تعدیل کردن
modulate تعدیل کردن
dampen تعدیل کردن
realigned تعدیل کردن
adjusting تعدیل کردن
modulates تعدیل کردن
modifying تعدیل کردن
realigns تعدیل کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
coordinate تعدیل کردن هم پایه
thermostat :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
thermostats :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
adjusting تعدیل کردن تنظیم کردن
adapts تعدیل کردن اقتباس کردن
adapting تعدیل کردن اقتباس کردن
adjusts تعدیل کردن تنظیم کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
to come down with a run پایین افتادن افت کردن
forestalls پیش افتادن ممانعت کردن
stumped قطع کردن سنگین افتادن
forestalled پیش افتادن ممانعت کردن
stumping قطع کردن سنگین افتادن
forestall پیش افتادن ممانعت کردن
stump قطع کردن سنگین افتادن
flag سنگفرش کردن پایین افتادن
flags سنگفرش کردن پایین افتادن
operates عمل کردن بکار افتادن
routing عزیمت کردن راه افتادن
pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
give اتفاق افتادن فدا کردن
stumps قطع کردن سنگین افتادن
operated عمل کردن بکار افتادن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
gives اتفاق افتادن فدا کردن
to pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
giving اتفاق افتادن فدا کردن
operate عمل کردن بکار افتادن
decoyed بدام انداختن
hook بدام انداختن
inveigling بدام انداختن
ensnare بدام انداختن
snares بدام انداختن
inveigle بدام انداختن
decoys بدام انداختن
inveigled بدام انداختن
ensnared بدام انداختن
ensnares بدام انداختن
trap بدام انداختن
inveigles بدام انداختن
entoil بدام انداختن
snare بدام انداختن
ensnaring بدام انداختن
decoying بدام انداختن
enticement بدام انداختن
decoy بدام انداختن
snard بدام انداختن
ensnarl بدام انداختن
entrap بدام انداختن
mesh : بدام انداختن
meshing : بدام انداختن
entrapping بدام انداختن
entraps بدام انداختن
To go out of fashion (style). بدام افتادم
trepanation بدام انداختن
trapping بدام اندازی
hooks بدام انداختن
insnare بدام انداختن
entrapped بدام انداختن
meshes : بدام انداختن
to overeach oneself زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
incident ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
hog tie عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
to overlie infant روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
incidents ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
psyche بدام عشقش گرفتارشد
enchants بدام عشق انداختن
enchant بدام عشق انداختن
entices تطمیع بدام کشیدن
net اصلی بدام افکندن
entice تطمیع بدام کشیدن
enticed تطمیع بدام کشیدن
nett اصلی بدام افکندن
nets اصلی بدام افکندن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
luring بوسیله تطمیع بدام انداختن
lure بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured بوسیله تطمیع بدام انداختن
hauling همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauled همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
equalized تعدیل
editing تعدیل
regulation تعدیل
adjustments تعدیل
equalised تعدیل
damping تعدیل
equalising تعدیل
qualification تعدیل
equalises تعدیل
equalize تعدیل
equalizes تعدیل
equation of payments تعدیل
modification تعدیل
levelling تعدیل
adjustment تعدیل
equalizing تعدیل
modulation تعدیل
escalator تعدیل کننده
address adjustment تعدیل نشانی
regulable قابل تعدیل
coordinator تعدیل کننده
modifiers تعدیل کننده
adjustable تعدیل پذیر
modified تعدیل شده
price adjustment تعدیل قیمت
moderator تعدیل کننده
corrector magnet اهنربای تعدیل کن
lump sum redistribution تعدیل یکجا
stock adjustment تعدیل موجودی
escalators تعدیل کننده
modifier تعدیل کننده
adjustment method روش تعدیل
readjusting دوباره تعدیل
readjust دوباره تعدیل
readjusts دوباره تعدیل
readjusted دوباره تعدیل
method of adjustment روش تعدیل
regulator تعدیل کننده
regulator الت تعدیل
modulator تعدیل کننده
moderators تعدیل کننده
demand accommodation تعدیل درخواستها
partial adjustment تعدیل جزئی
modifying جرح و تعدیل
modifies جرح و تعدیل
regulators الت تعدیل
sight reduction تعدیل رصد
regulators تعدیل کننده
modify جرح و تعدیل
unhorse از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
contract price adjustment تعدیل قیمت قرارداد
bunker adjustment factor ضریب تعدیل سوخت
moderator variable متغیر تعدیل کننده
strongback الوار تعدیل ناو
adapted جرح و تعدیل شده
adapter جرح و تعدیل کننده
reduced form فرم تعدیل شده
reduction to the meridian تعدیل به نصف النهار
adaptable قابل جرح و تعدیل
modification factor ضریب تعدیل کننده
maladjustments تعدیل وتنظیم غلط
adjustable dimension بعد تعدیل پذیر
modificatory متضمن تعدیل یااصلاح
contract escalation clause ماده تعدیل قرارداد
adapters جرح و تعدیل کننده
escalation ماده یا عبارت تعدیل
baf ضریب تعدیل سوخت
damper عایق تعدیل کننده
adaptors جرح و تعدیل کننده
sumptuary وابسته به تعدیل هزینه
maladjustment تعدیل وتنظیم غلط
adaptor جرح و تعدیل کننده
cac هزینه تعدیل نرخ ارز
index linked insurance بیمهای که با شاخص تعدیل میشود
caf ضریب تعدیل نرخ پول
compensating winding سیم پیچ تعدیل کننده
emergency complement تعدیل یکانهابرای موارد اضطراری
adjustments الت تعدیل اسباب تنظیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com