Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (42 milliseconds)
English
Persian
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
Other Matches
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
defers
بتعویق انداختن تاخیرکردن
deferring
بتعویق انداختن تاخیرکردن
defer
بتعویق انداختن تاخیرکردن
reprieving
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves
مجازات کسی را بتعویق انداختن
retard
بتعویق انداختن عقب افتاده
reprieved
مجازات کسی را بتعویق انداختن
retarding
بتعویق انداختن عقب افتاده
retards
بتعویق انداختن عقب افتاده
adjourned
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourn
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourning
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourns
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
shut
تعطیل کردن
shut down
تعطیل کردن
shuts
تعطیل کردن
to close down
تعطیل کردن
vacating
تعطیل کردن
vacates
تعطیل کردن
prorogue
تعطیل کردن
shutting
تعطیل کردن
stop
تعطیل کردن
vacated
تعطیل کردن
stops
تعطیل کردن
vacate
تعطیل کردن
stopped
تعطیل کردن
stopping
تعطیل کردن
stopping the work
تعطیل کردن کار
suspend
موقتا" تعطیل کردن
suspending
موقتا" تعطیل کردن
lockup
تعطیل کردن اموزشگاه
lockups
تعطیل کردن اموزشگاه
suspends
موقتا" تعطیل کردن
recesses
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
recess
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
postponing
بتعویق افتادن
postpones
بتعویق افتادن
postponed
بتعویق افتادن
postpone
بتعویق افتادن
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
holiday
تعطیل
holidays
تعطیل
standstill
تعطیل
standstil
تعطیل
suspension
تعطیل
tie-up
تعطیل
suspensions
تعطیل
prorogation
تعطیل
cessation
تعطیل
tie-ups
تعطیل
shut down
تعطیل
vacation
تعطیل
vacations
تعطیل
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
vacation monthes long
تعطیل 3 ماه
shutdown
تعطیل شدن
holidays
تعطیل مذهبی
adjournments
تعطیل موقتی
shut down point
نقطه تعطیل
shutting
تعطیل شدن
holiday
تعطیل مذهبی
lock out
تعطیل کارخانه
shutdowns
تعطیل شدن
vacation
به تعطیل رفتن
work stoppage
تعطیل در کار
red day
روز تعطیل
prorogate
تعطیل شدن
poetical
حبس تعطیل
prorogue
تعطیل شدن
holy day
تعطیل مذهبی
play day
روزبیکاری یا تعطیل
shut
تعطیل شدن
cut back
تعطیل کارخانه
shuts
تعطیل شدن
adjournment
تعطیل موقتی
shut down
تعطیل شدن
prorogation of parliament
تعطیل مجلس
make and mand
تعطیل نیمروزه
Sabbath
روز تعطیل
vacations
به تعطیل رفتن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
holyday
روز تعطیل مذهبی
the parliament is up
مجلس تعطیل است
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
shutt down
تعطیل شدن بستن
holiday routine
برنامه روز تعطیل
rope yarn sunday
بعد از فهرروز تعطیل
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
Sunday
مربوط به یکشنبه تعطیل
recess
تعطیل موقتی تنفس
the school is out
مدرسه تعطیل است
recesses
تعطیل موقتی تنفس
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
Sundays
مربوط به یکشنبه تعطیل
lockouts
تعطیل کار از طرف کارفرما
lockout
تعطیل کار از طرف کارفرما
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
to shut down
تعطیل شدن پایین اوردن
slots
انداختن چفت کردن
hurtling
پرت کردن انداختن
hurtle
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
hurtled
پرت کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
toss
پرت کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
to put by
دور انداختن رد کردن
to set off
انداختن برابر کردن
launch
انداختن پرت کردن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
launching
انداختن پرت کردن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
slot
انداختن چفت کردن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
putting
تعویض کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
tosses
پرت کردن انداختن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
bank holiday
روزهای هفته که بانکها تعطیل هستند
weekender
کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود
sabbatarianism
اعتقاد به تعطیل کار و عبادت دریکشنبه ها
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involves
گیر انداختن وارد کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
operated
اداره کردن راه انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
operates
اداره کردن راه انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
sabbatarian
مسیحی معتقد به تعطیل کار و عبادت در یکشنبه ها
saint's day
روزیکه بیادگاریکی ازپیران یامقدسین تعطیل است
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com