English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English Persian
dip تعمید دادن غوطه ور شدن
dips تعمید دادن غوطه ور شدن
Other Matches
baptised تعمید دادن
christens تعمید دادن
baptizing تعمید دادن
baptizes تعمید دادن
christened تعمید دادن
baptized تعمید دادن
baptize تعمید دادن
christen تعمید دادن
baptising تعمید دادن
baptises تعمید دادن
adopt تعمید دادن
adopts تعمید دادن نام گذاردن
adopting تعمید دادن نام گذاردن
immersing غوطه دادن
immersed غوطه دادن
dips غوطه دادن
dip غوطه دادن
soaks غوطه دادن
soak غوطه دادن
submerse غوطه دادن
immerse غوطه دادن
immerses غوطه دادن
immerge غوطه دادن
dunks غوطه دادن
dunking غوطه دادن
dunked غوطه دادن
dunk غوطه دادن
dap غوطه دادن شستشودادن
demerse زیراب کردن غوطه دادن
delay release sinker وسیله غوطه ور کننده مین زمانی غوطه ور کننده مین تاخیری
baptistery تعمید
baptism تعمید
baptisms تعمید
baptistry تعمید
pedobaptism تعمید کودکان
Baptists تعمید دهنده
baptistery جای تعمید
baptistry جای تعمید
baptism غسل تعمید
baptisms غسل تعمید
Baptist تعمید دهنده
particular baptists گروهی از تعمید کنندگان
baptizer دهندهء غسل تعمید
baptismal وابسته به غسل تعمید
font [حوض غسل تعمید]
christening مراسم تعمید ونامگذاری بچه
baptisms ایین غسل تعمید و نامگذاری
baptism ایین غسل تعمید و نامگذاری
perfusion غسل تعمید بوسیله اب پاشی
mennonite فرقهای از مسیحیان مخالف تعمید
fontal وابسته به حوض غسل تعمید
palingenesis تجوید از راه تولد ایین تعمید مسیحیان
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
floating غوطه ور
dips غوطه
plunged غوطه
plunges غوطه
ducker غوطه زن
plunge غوطه
soak غوطه
adrift <adj.> غوطه ور
dip غوطه
soaks غوطه
overwhelm غوطه ورساختن
plunges غوطه ور شدن
overwhelmed غوطه ورساختن
submerges غوطه ورساختن
immersion غوطه وری
submergible غوطه ور کردنی
immersion غوطه ور شدن
submerge غوطه ورساختن
overwhelms غوطه ورساختن
submerged غوطه ورساختن
suspended load مواد غوطه ور
soak غوطه وری
buoyant mine مین غوطه ور
plunge غوطه ور شدن
plunge غوطه خوردن
submers غوطه ورساختن
soaks غوطه وری
submergence غوطه وری
skirter غوطه زدن
plunged غوطه خوردن
plunged غوطه ور شدن
plunges غوطه خوردن
immersion heater اب گرم کن غوطه ور
immergence غوطه ورسازی
submerging غوطه ورساختن
immersion vibrator لرزاننده غوطه ور
float into position غوطه ور شدن
immersion heaters گرمکن غوطه ور
immersion heaters اب گرم کن غوطه ور
dived غوطه خوردن
immersion thermometer دماسنج غوطه ور
dive غوطه خوردن
immersion heater گرمکن غوطه ور
submersible غوطه ور شناور زیرابی
submersible قابل غوطه وری
bouquet mine مین سطلی غوطه ور
overwhelmed with reflection غوطه وردر فکر
plungers شناور کاربوراتور غوطه ور
submerged arc welding جوش قوسی غوطه ور
abysm غوطه ورساختن مغاک
plunger شناور کاربوراتور غوطه ور
souse دراب غوطه ورشدن
ducks اردک ماده غوطه
snagline mine مین باشاخک غوطه ور
duckings اردک ماده غوطه
ducked اردک ماده غوطه
duck اردک ماده غوطه
wallows در گل و لای غوطه خوردن
wallowing در گل و لای غوطه خوردن
wallowed در گل و لای غوطه خوردن
dipneedle circuit مدارمغناطیسی مین غوطه ور
abysses غوطه ورساختن مغاک
abyss غوطه ورساختن مغاک
wallow در گل و لای غوطه خوردن
immersing غوطه ور کردن شناور نمودن
recollected در بحر تفکر غوطه ورشدن
pensiveness تفکر غوطه وری دراندیشه
immerses غوطه ور کردن شناور نمودن
immersed غوطه ور کردن شناور نمودن
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
recollecting در بحر تفکر غوطه ورشدن
engulfs غرق کردن در غوطه ورساختن
engulfing غرق کردن در غوطه ورساختن
engulf غرق کردن در غوطه ورساختن
to overload someone [with something] کسی را [با چیزی] غوطه ورساختن
To wallow in vice . درمنجلاب فساد غوطه ور بودن
engulfed غرق کردن در غوطه ورساختن
recollects در بحر تفکر غوطه ورشدن
immerse غوطه ور کردن شناور نمودن
ducker غوطه خور مرغابی گیر
recollect در بحر تفکر غوطه ورشدن
to go a mucker on or over در کاری یا چیزی غوطه ورشدن
dips فروبردن و دراوردن از مایع غوطه ور شدن
dip فروبردن و دراوردن از مایع غوطه ور شدن
pickling غوطه ور ساختن در محلول رقیق اسید
vapor degreasing غوطه ور ساختن قطعات دربخار حلالات داغ
immersed density وزن مخصوص جسم در حال غوطه وری
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
ducking stool کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
wet stowage نوعی روش بارگیر مهمات درخودروها با غوطه ور کردن انها در مایعات ضد شعله
reserve buoyancy جرم اضافی برای غوطه ورساختن کامل شناورها یابدنه هواپیمای دریایی
cyaniding سخت گردانی سطح قطعات فولادی با غوطه ورسازی انهادر حمام نمکهای سیانید
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
lohmannizing غوطه ور ساختن فلز درنمکهای ملقمه کننده و سپس روکش کردن انها توسط دو یاچند الیاژ پوشاننده محافظ
parkerizing عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
flotation قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
continous immersion test ازمایش فروبری دائمی ازمایش غوطه وری
swimming capability قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
kite کایت دریایی هدف کش دریایی غوطه وردر اب
kites کایت دریایی هدف کش دریایی غوطه وردر اب
sinkers غوطه ور کننده مین شناورکننده مین
sinker غوطه ور کننده مین شناورکننده مین
float غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
floated غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
floats غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
dip اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
dips اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
plunges غوطه ور شدن شناور شدن
plunge غوطه ور شدن شناور شدن
plunged غوطه ور شدن شناور شدن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
buoyant mine case بدنه مین شناور بدنه مین غوطه ور
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com