English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 98 (7 milliseconds)
English Persian
imparlance تعویق دعوا
Other Matches
retardation تعویق
retardment تعویق
postponements تعویق
postponement تعویق
deferment تعویق
supersedure تعویق
mora تعویق
procrastination تعویق
postponed به تعویق انداختن
suspending به تعویق انداختن
suspends به تعویق انداختن
suspend به تعویق انداختن
suspense در حال تعویق
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
supersedure تعویق اندازی
cunctation مکث تعویق
put off عذر تعویق
prorogation اطاله تعویق
procrastinator تعویق انداز
to postpone به تعویق انداختن
to defer به تعویق انداختن
postponing به تعویق انداختن
postpones به تعویق انداختن
to put off به تعویق انداختن
postpone به تعویق انداختن
to delay به تعویق انداختن
suspension of the game تعویق و تاخیر بازی
deferred dobit تعویق در پرداخت هزینه
postponemnet of inception تعویق شروع کار
to stay something موقتا به تعویق انداختن [قانون]
suspensory موجب تعویق بیضه بند
strife دعوا
night brawler شب دعوا کن
dustup دعوا
cat-and-dog <adj.> پر جنگ و دعوا
quiteclaim ترک دعوا
bust-up دعوا-مشاجره
dust-ups جنگ و دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path. سر دعوا داشتن
dust-up جنگ و دعوا
wrangler دعوا کننده
disclamation ترک دعوا
quarreled دعوا ستیزه
callet دعوا و غوغا
quarrel دعوا ستیزه
contest رقابت دعوا
action اقامهء دعوا
squeals دعوا نزاع
squealed دعوا نزاع
actions اقامهء دعوا
champerty شرکت در دعوا
contested رقابت دعوا
squeal دعوا نزاع
discord دعوا نزاع
quarreling دعوا ستیزه
quarrelled دعوا ستیزه
contests رقابت دعوا
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
quarrelling دعوا ستیزه
quarrels دعوا ستیزه
contesting رقابت دعوا
rivaling طرف مقابل دعوا
rivaled طرف مقابل دعوا
to quarrel with somebody <idiom> با کسی دعوا کردن
rivalled طرف مقابل دعوا
rival طرف مقابل دعوا
rivalling طرف مقابل دعوا
to instigate an argument تحریک به دعوا کردن
kick up a row دعوا راه انداختن
to instigate an argument دعوا راه انداختن
debatable ground زمین یامرزمورد دعوا
nonjoinder عدم ورود در دعوا
brabble مشاجره کردن دعوا
rivals طرف مقابل دعوا
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
jars دعوا و نزاع طنین انداختن
jar دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred دعوا و نزاع طنین انداختن
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
disclaims ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim ترک دعوا کردن نسبت به
They fight like cat and dog . باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
the nature of the case ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to stir [things] up دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb> توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
free float مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
interplead پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
oppugn مبارزه کردن با دعوا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com