English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
titration تعیین عیار
Other Matches
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
subtil عیار
errant عیار
fineness عیار
rover عیار
long headed عیار
alloys عیار
globetrotters عیار
globetrotter عیار
alloy عیار
carat عیار
carats عیار
check عیار گرفتن
determine عیار گرفتن
scrutinize عیار گرفتن
enquire into عیار گرفتن
examine عیار گرفتن
explore عیار گرفتن
inspect عیار گرفتن
investigate عیار گرفتن
assayer صاحب عیار
look into عیار گرفتن
study عیار گرفتن
assay عیار گرفتن
bolt [examine] عیار گرفتن
pucka تمام عیار
analyse [British] عیار گرفتن
pukka تمام عیار
analyze [American] عیار گرفتن
plate mark نشان عیار
full-scale تمام عیار
assays عیار گرفتن
assay عیار گرفتن
dissect [analyse] عیار گرفتن
evaluate عیار گرفتن
survey عیار گرفتن
base ore کانه کم عیار
dyed-in-the-wool تمام عیار
fineness عیار فلزات
gold carats f. زرهیجده عیار
full scale تمام عیار
titles عیار عوض
sterling تمام عیار
title عیار عوض
pixing the coin سنجش عیار سکه
perfecting بی عیب تمام عیار
full bodied money پول تمام عیار
perfects بی عیب تمام عیار
perfected بی عیب تمام عیار
assays عیار گرفتن سنجش
perfect بی عیب تمام عیار
hip and thigh یکسره تمام عیار
monetary stand عیار قانونی مسکوکات
assay عیار گرفتن سنجش
hallmark انگ نشانه عیار
hallmarks انگ نشانه عیار
alloys عیار زدن معتدل کردن
full bodied gold coin سکه طلای تمام عیار
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
holergasia روان پریشی تمام عیار
bullion شمش فلزات با عیار معین
alloy عیار زدن معتدل کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
He was every inch a frenchman. اویک فرانسوی تمام عیار بود
beau ideal زیبای تمام عیار کمال مطلوب
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
standarize با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
designations تعیین
designation تعیین
specification تعیین
formulation تعیین
determination تعیین
fixations تعیین
fixation تعیین
assignment of space تعیین جا
emplacement تعیین جا
appointments تعیین
appointment تعیین
appointe تعیین کردن
damage assessment تعیین خسارات
fix on تعیین کردن
foreordainment تعیین از پیش
blood type تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
frequency allocation تعیین فرکانس
blood group تعیین کردن
frequency determination تعیین فرکانس
frequency assignment تعیین فرکانس
enumeration تعیین شماره
tell off تعیین کردن
emplacement تعیین محل
determinative تعیین کننده
determination coefficient ضریب تعیین
determinable قابل تعیین
demark تعیین حدودکردن
abounded تعیین حدودکردن
abounding تعیین حدودکردن
abounds تعیین حدودکردن
delimitation تعیین حدود
watermark تعیین میزان مد اب
watermarks تعیین میزان مد اب
determine تعیین کردن
determines تعیین کردن
wage determination تعیین دستمزد
valorization تعیین ارزش
unitization تعیین واحد
typification تعیین نمونه
determining تعیین کردن
specified تعیین شده
blood types تعیین کردن
route تعیین خط مسیر
ascertian تعیین کردن
admensuration تعیین اندازه
admeasurement تعیین اندازه
redirection تعیین جهت
redirection تعیین مسیر
range determination تعیین مسافت
quantification تعیین خاصیت
placement تعیین شغل
crucially تعیین کننده
crucial تعیین کننده
indicating تعیین کننده
earmarked تعیین شده
nominative تعیین شده
placements تعیین شغل
fixes تعیین کردن
predesignation تعیین قبلی
assignability قابل تعیین
price determination تعیین قیمت
frequency designation تعیین فرکانس
completely specified با تعیین کامل
routes تعیین خط مسیر
assignment تعیین تعدادسهمیه
assignments تعیین تعدادسهمیه
coefficient of determination ضریب تعیین
indentification تعیین هویت
job placement تعیین شغل
budget determinant تعیین بودجه
moisture determination تعیین رطوبت
formulation تعیین کردن
signification تعیین افهار
sex determination تعیین جنسیت
appraisal تعیین قیمت
appraisals تعیین قیمت
assignment of tasks تعیین وفایف
fix تعیین کردن
orientation تعیین موقعیت
assessment تعیین مالیات
orientation تعیین جهت
assessments تعیین مالیات
locations تعیین محل جا
location تعیین محل جا
identification تعیین هویت
identify تعیین کردن
nomination تعیین نامزدی
appoint تعیین کردن
appoints تعیین کردن
identifies تعیین کردن
identifying تعیین کردن
income determination تعیین درامد
specifying تعیین کردن
appropriated <adj.> <past-p.> تعیین شده
specify تعیین کردن
bound تعیین کردن
specifies تعیین کردن
nominations تعیین نامزدی
identified تعیین کردن
assignations تعیین وقت
slate تعیین کردن
slated تعیین کردن
indeterminable تعیین ناپذیر
avows شرط تعیین
avowing شرط تعیین
avow شرط تعیین
laid on <past-p.> تعیین شده
determinants تعیین کننده
slates تعیین کردن
demarcation تعیین حدود
determinant تعیین کننده
assignation تعیین وقت
provided <adj.> <past-p.> تعیین شده
assignable قابل تعیین و تخصیص
delimiting تعیین کردن حدود
administered price قیمت تعیین شده
pin point تعیین دقیق نقاط
authentication equipment وسایل تعیین نشانی
authentication system سیستم تعیین معرف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com