English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (32 milliseconds)
English Persian
move تغییر دادن محل چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
moves تغییر دادن محل چیزی
movement تغییر دادن محل چیزی
Search result with all words
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
adjust تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
Other Matches
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
vary تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
changing تغییر کردن تغییر دادن
changed تغییر کردن تغییر دادن
changes تغییر کردن تغییر دادن
change تغییر کردن تغییر دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
change [in something] [from something] تغییر [در یا از چیزی]
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
converting تغییر چیزی به دیگری
converted تغییر چیزی به دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
counter march تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
modification تغییر اعمال شده به چیزی
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
shakedown [of something] [American English] تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
adjustments تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
adjustment تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
massage ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
adapting تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapts تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
realigned تغییر دادن
realign تغییر دادن
altering تغییر دادن
transact تغییر دادن
reset تغییر دادن
convert تغییر دادن
redeploy [staff] تغییر دادن
realigning تغییر دادن
mutate تغییر دادن
altered تغییر دادن
alters تغییر دادن
to turn [into] تغییر دادن
amending تغییر دادن
amended تغییر دادن
amend تغییر دادن
shifts تغییر دادن
shifted تغییر دادن
shift تغییر دادن
mutating تغییر دادن
mutates تغییر دادن
alter تغییر دادن
modifies تغییر دادن
realigns تغییر دادن
changes تغییر دادن
changed تغییر دادن
changing تغییر دادن
to turn something into something تغییر دادن به
modify تغییر دادن
modifying تغییر دادن
change تغییر دادن
permute تغییر دادن
to convert something into something تغییر دادن به
mutated تغییر دادن
metamorphosed تغییر شکل دادن
transforming تغییر شکل دادن
tune تغییر فرکانس دادن
transformed تغییر شکل دادن
disguise تغییر قیافه دادن
color تغییر رنگ دادن
metamorphoses تغییر شکل دادن
reshape تغییر شکل دادن
changing تغییر دادن تبدیل
tunes تغییر فرکانس دادن
metamorphosing تغییر شکل دادن
changes تغییر دادن تبدیل
colours تغییر رنگ دادن
colour تغییر رنگ دادن
discolouring تغییر رنگ دادن
changed تغییر دادن تبدیل
discoloured تغییر رنگ دادن
remodelled تغییر وضع دادن
discolour تغییر رنگ دادن
to transform [into] تغییر شکل دادن [به]
discolored تغییر رنگ دادن
discoloring تغییر رنگ دادن
remodel تغییر وضع دادن
discolors تغییر رنگ دادن
remodeled تغییر وضع دادن
change تغییر دادن تبدیل
remodels تغییر وضع دادن
disguised تغییر قیافه دادن
transshape تغییر ماهیت دادن
disguises تغییر قیافه دادن
transform تغییر شکل دادن
remodelling تغییر وضع دادن
disguising تغییر قیافه دادن
discolours تغییر رنگ دادن
transshape تغییر شکل دادن
remodeling تغییر وضع دادن
sing a different tune <idiom> تغییر جهت دادن
transfigures تغییر صورت دادن
switches تغییر جهت دادن
transfigures تغییر شکل دادن
discolor تغییر رنگ دادن
go about تغییر جهت دادن
switched تغییر جهت دادن
switch تغییر جهت دادن
veers تغییر عقیده دادن
transfigured تغییر شکل دادن
transfigured تغییر صورت دادن
transmuted تغییر هیئت دادن
modification تغییر شکل دادن
misshape تغییر شکل دادن
transfigure تغییر صورت دادن
transfigure تغییر شکل دادن
veer تغییر عقیده دادن
transmutes تغییر هیئت دادن
transmute تغییر هیئت دادن
transfiguring تغییر شکل دادن
to change colour تغییر رنگ دادن
shunts تغییر جهت دادن
transforms تغییر شکل دادن
shunted تغییر جهت دادن
shunt تغییر جهت دادن
to veer [off] تغییر جهت دادن
shift the rudder تغییر دادن سکان
transfiguring تغییر صورت دادن
transmuting تغییر هیئت دادن
quirks تغییر جهت دادن
metamorphose تغییر شکل دادن
to change the tack تغییر رویه دادن
quirk تغییر جهت دادن
to change ones mind تغییر رای دادن
to change one's tune تغییر عقیده دادن
veered تغییر عقیده دادن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
modify تغییر دادن معتدل ساختن
transferring تغییر سمت دادن لوله
modifies تغییر دادن معتدل ساختن
transfers تغییر سمت دادن لوله
put about تغییر جهت دادن برگشتن
relieves تغییر پست دادن برجستگی
to change one's countenance تغییر قیافه یا رنگ دادن
relieving تغییر پست دادن برجستگی
commmute تغییر دادن مبادله کردن
relieve تغییر پست دادن برجستگی
negation تغییر دادن علامت یک عدد
redeployment تغییر مکان دادن یکانها
transfer تغییر سمت دادن لوله
modifying تغییر دادن معتدل ساختن
columnar transposition تغییر مکان دادن عوامل در ستون
wear تغییر سمت دادن به دور از باد
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
edit اماده چاپ کردن تغییر دادن
wears تغییر سمت دادن به دور از باد
displacing جابجا شدن تغییر موضع دادن
diverts تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
edited اماده چاپ کردن تغییر دادن
diverted تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
displaces جابجا شدن تغییر موضع دادن
displaced جابجا شدن تغییر موضع دادن
displace جابجا شدن تغییر موضع دادن
reconfiguration تغییر دادن ساختار داده در سیستم
abreact تغییر دادن عقیده شخص با تلقین
divert تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
to jink right [left] ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
pyrolyze در اثر حرارت تغییر شیمیایی دادن
prodify تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
to refresh oneself تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
edited تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
edit تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
transmutes تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuted تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
toggles سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
opportunism بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com