English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to spat at تف بکسی انداختن
Other Matches
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop by بکسی سر زدن
to face any one down بکسی تشرزدن
to ride one down سواره بکسی
snap a person's nose off بکسی پریدن
to play a trick on any one بکسی حیله
snap a person's head off بکسی پریدن
to play one f. بکسی ناروزدن
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to run across or against بکسی تاخت
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
let down پایین انداختن انداختن
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
fell انداختن
hitch انداختن
hitching انداختن
to skips over انداختن
flings انداختن
ruts خط انداختن
flinging انداختن
rut خط انداختن
to draw lots انداختن
fling انداختن
to fire off a postcard انداختن
omitted انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
hitched انداختن
hitches انداختن
thrusting انداختن
thrust انداختن
felling انداختن
fells انداختن
to lay by the heels بر انداختن
retroject پس انداختن
run home جا انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
throw انداختن
to hew down انداختن
spilled or spilt انداختن
thrusts انداختن
hurls انداختن
slings انداختن
slinging انداختن
blobs لک انداختن
sling انداختن
omitting انداختن
spill انداختن
spilled انداختن
spilling انداختن
spills انداختن
omits انداختن
omit انداختن
felled انداختن
souse انداختن
bottoms ته انداختن
prostrate از پا انداختن
to leave out انداختن
stagger از پا انداختن
deleted انداختن
string زه انداختن به
deletes انداختن
line خط انداختن در
floriate گل انداختن در
deleting انداختن
emplace جا انداختن
lines خط انداختن در
to put back پس انداختن
hewn انداختن
launch به اب انداختن
delete انداختن
to let fall انداختن
bottom ته انداختن
launches به اب انداختن
relegate انداختن
relegated انداختن
relegates انداختن
overthrew بر انداختن
launching به اب انداختن
blob لک انداختن
overthrow بر انداختن
overthrowing بر انداختن
launched به اب انداختن
overthrown بر انداختن
relegating انداختن
to let drop انداختن
overthrows بر انداختن
pilling تل انداختن
hewing انداختن
hews انداختن
lash vt انداختن
deracination بر انداختن
benite به شب انداختن
leave out انداختن
lay away انداختن
hewed انداختن
hew انداختن
brush finish خط انداختن
jaculate انداختن
to pick off تک تک انداختن
let fall انداختن
to play a searchlight انداختن
to make fun of دست انداختن
hinder بتاخیر انداختن
to freeze out ازکاروکسب انداختن
ensnares بدام انداختن
to help forward جلو انداختن
endangering به مخاطره انداختن
ensnaring بدام انداختن
immobilize از رواج انداختن
hindered بتاخیر انداختن
entrapped بدام انداختن
to fling up the heels جفتک انداختن
embroil به نزاع انداختن
deforms ازشکل انداختن
deforming ازشکل انداختن
sired نیا پس انداختن
endangers به مخاطره انداختن
sire نیا پس انداختن
embroiled به نزاع انداختن
endangered به مخاطره انداختن
endanger به مخاطره انداختن
embroiling به نزاع انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com